اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک وضعیت روانی شایع در محیطهای بالینی و عمومی است. به نظر میرسد بخش قابل توجهی از افراد مبتلا به BPD ذهنیت قربانی را در طول سالهای زندگی خود به همراه دارند. بنابراین، این مطالعه با هدف بررسی و توصیف ذهنیت قربانی در افراد مبتلا به BPD انجام شد. این پژوهش از روش کیفی به شیوه تحلیل محتوا استفاده کرد. اطلاعات به دست آمده سازماندهی و سپس دادههای جمع آوری شده طبقه بندی شدند. یافتهها نشان داد که ذهنیت قربانی در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی در ۵ دسته قرار می گیرد که با ۱۲ حالت و ۳۰ شاخص توصیف می شود.
۵ دسته به دست آمده شامل موارد زیر است:
۱) عدم مسئولیت پذیری:
مانند سرزنش شرایط بیرونی، عدم پذیرش مسئولیت پیامدهای اعمال و انتخاب های خود و احساس مظلومیت و مورد بی عدالتی قرار گرفتن
۲) باور به شکست خورده بودن در زندگی:
مانند انجام ندادن تلاش کافی برای بهبود وضعیت و بی اهمیت دانستن دستاوردها
۳) سرزنش دیگران و ایجاد احساس گناه در آنها:
مانند توقعات بالا از دیگران داشتن، مداوم احساس مورد حمله یا انتقاد قرار گرفتن و بیان اینکه هیچ کس مرا نمی فهمد
۴) احساس تنهایی مزمن:
مانند بیان اینکه هیچکس من را نمی خواهد و یا بیان اینکه هیچ کس به من کمک نکرده و حمایت نمی کند
۵) احساس مزمن مورد سوء استفاده قرار گرفتن:
مانند بیان اینکه در بیشتر روابطم، دیگران از من سوء استفاده می کنند یا بیان اینکه دیگران تا زمانی که به من نیاز دارند مرا می خواهند.
از تجزیه و تحلیل دادههای این تحقیق میتوان نتیجه گرفت که داشتن ذهنیت قربانی نقش آفرینی نیست، بلکه فرد مبتلا به BPD عمیقاً به آن اعتقاد دارد و این می تواند شبیه به طرحوارهای در مورد من قربانی هستم باشد.
ارجاع به این مقاله:
Dousti, Peyman., Hosseininia, Narges. (2025). Examining and Describing the Victim Mentality in People with Borderline Personality Disorder. Recent Innovations in Psychology. ۲(۱), ۲۶-۳۲. ۱۰.۲۲۰۳۴/rip.2024.459160.1035
اختلال عشق وسواسی (OLD) یک اصطلاح غیررسمی است که برای توصیف دلبستگی جنسی یا عاشقانه ناسالم فرد به دیگری استفاده می شود. این اختلال اغلب می تواند با تمایلات بیش از حد و همه جانبه برای محافظت، داشتن یا درگیر شدن با فرد شناسایی شود. بسیاری از افراد با سبک های عشق وسواسی، اختلال های زمینه ای مانند وسواس فکری عملی ((OCD، دلبستگی های ناایمن، هذیان، یا عزت نفس پایین را نیز تجربه می کنند.
نویسنده: هایلی شفر و راجی ابوالحسن ترجمه و خلاصه: پیمان دوستی
اختلال عشق وسواسی (Obsessive Love Disorder /OLD) یک اختلال روانی رسمی شناخته شده نیست، بلکه بیشتر یک سبک رابطه است که با وسواس های ناسالم برای یک فرد خاص مشخص می شود. این تثبیت ها می توانند ماهیت عاشقانه، جنسی یا کنترل کننده داشته باشند و ممکن است منجر به رفتارهای نامناسب و توهین آمیز شوند.
هدف عشق وسواسی گاهی اوقات شریک فعلی است، اما همچنین می تواند یک شریک سابق، دوست فعلی یا حتی یک غریبه باشد. موارد مربوط به غریبه ها (یعنی وسواس های افراد مشهور) کمتر رایج است و ممکن است با اختلالات هذیانی و روان پریشی همراه باشد. عشق وسواسی که در متن یک رابطه متعهدانه رخ می دهد، اغلب به عنوان درهم تنیدگی یا هم وابستگی شناخته می شود. با گذشت زمان، این نوع روابط تمایل به یک طرفه شدن دارند.
علائم اختلال عشق وسواسی
هیچ لیست استانداردی از علائم اختلال عشق وسواسی وجود ندارد، اما وسواس نسبت به فردی که احساسات عاشقانه یا جنسی قوی نسبت به او دارد، شایع ترین علامت گزارش شده است. علائم ممکن است به صورت افکار، اشتیاق یا خیال پردازی های مداوم در مورد شخص ظاهر شوند که عملکرد یا تمرکز روی چیزهای دیگر را برای فرد سخت می کند. ترس و ناامنی اغلب در هسته عشق وسواسی قرار دارد و ممکن است نشانه یک مشکل روانی یا عاطفی عمیقتر باشد.
در زیر علائم رایج اختلال وسواسی عشقی آورده شده است:
۱) عاشق شدن شدید و سریع
فردی که دچار عشق وسواسی می شود، اغلب به شدت و به سرعت عاشق یک فرد دیگر می شود. ایجاد ناگهانی این احساسات قوی می تواند یک پرچم قرمز باشد، به خصوص زمانی که سابقه رفتار وسواسی یا سوء استفاده در روابط یک فرد وجود داشته باشد. این عشق حتی زمانی که فرد مورد نظر تلاش های او را رد کند، همچنان می تواند ادامه داشته باشد.
۲) افکار پایدار و تکرار شونده درباره شخص
وسواس ها، تشریفات ذهنی پایدار و تکرار شونده هستند. در اختلال عشق وسواسی، آنها ممکن است شامل تخیلات جنسی یا عاشقانه باشد که میل یا محبت را بر می انگیزد. همچنین ممکن است افکاری مبنی بر خیانت این شخص یا ترک رابطه وجود داشته باشد که می تواند باعث ترس و ناامیدی شود. در نهایت، تمرکز بر هر چیز دیگری برای فرد دارای وسواس، دشوار است.
۳) احساس اشتیاق و میل شدید
عشق وسواسی معمولاً دارای رگه هایی از اشتیاق برای نزدیک شدن یا درگیر شدن با موضوع مورد علاقه خود است.
۴) نادیده گرفتن سایر وظایف و روابط
امیال عشق وسواسی ممکن است بر توانایی فرد برای عملکرد در بخش های خاصی از زندگی تأثیر بگذارد، که می تواند باعث شود آنها در محل کار، روابط و زندگی شخصی خود مشکلاتی را تجربه کنند.
۵) حس مالکیت و حسادت
هنگامی که شخصی نسبت به کسی عشق وسواسی پیدا می کند، اغلب از سوی هر کسی که از نزدیک و به طور پایدار با او تعامل دارد، احساس خطر می کند. آنها معمولاً حسادت و حس مالکیت نسبت به شخص نشان می دهند که ممکن است در آینده به رفتارهای توهین آمیز تبدیل شود.
۶) نقض حریم خصوصی و مرزهای شخصی فردی که به او عشق وسواسی دارید
احساسات ترس و حسادت مرتبط با عشق وسواسی می تواند باعث شود تا فردی که عشق وسواسی دارد، حریم خصوصی و مرزهای شخصی فردی که به او عشق وسواسی دارد را نقض کند. هذیان های حسادت آمیز و عشق وسواسی به ویژه وقتی با هم ترکیب شوند خطرناک هستند، زیرا ارتباط نزدیکی با تجاوز، سوء استفاده و جنایت خشونت آمیز دارند.
۷) باورهای هذیانی درباره شخص یا رابطه
گاهی اوقات، OLD شامل هذیان (باورهای نادرستی که کسی با اعتقاد قوی دارد) در مورد آن شخص یا رابطه با او است. در مواردی، ممکن است فرد از تصدیق یا پذیرش اینکه یک رابطه به پایان رسیده یا دیگر او را دوست ندارد امتناع کند.
۸) بیش از حد چسبیدن یا کنترل کردن فردی که به او عشق وسواسی دارید
اگر هدف مورد نظر فرد با او رابطه برقرار کند، شخصی که عشق وسواسی دارد اغلب به سرعت وابسته می شود. شریک جدید ممکن است از احساس خفه شدن یا نیاز به فضا از او شکایت کند، به خصوص اگر خیلی کنترل کننده باشد یا شریک زندگی را از سیستم های حمایتی جدا کرده باشد.
۹) فانتزی های مکرر درباره شخص
افرادی که عشق وسواسی دارند اغلب سناریوها و فانتزی های مفصلی را در ذهن خود می سازند تا اجرا کنند. این فانتزی ها نقش مهمی در حفظ احساسات شدید نسبت به فرد دارند.
۱۰) امتناع از پذیرش “شنیدن نه” از طرف شخص
وقتی عشق یک فرد ماهیتی وسواسی پیدا می کند، تحمل ایده طرد شدن یا جدا شدن از فردی که به او وسواس دارد برای او بسیار دشوار می شود. هنگامی که طرف
وقتی علائمی را در بدن خود احساس می کنیم، اغلب سعی می کنیم مانند مکانیکی که دوچرخه را تعمیر می کند، مشکل را برطرف کنیم. ما به دنبال قسمتی هستیم که به مشکل خورده و نیاز به تعمیر دارد.
منبع: bodysymptoms.org
ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی
اما این رویکرد برای بدن ما، بعضی وقت ها کار نمی کند. گاهی اوقات نمیتوانیم قسمتی که به مشکل خورده وعلائم ما را توضیح می دهد را پیدا کنیم. یکی از دلایل شکست این رویکرد این است که بدن مانند دوچرخه نیست. سیستم عصبی ما در بروز علائم نقش دارد.
همچنین درک بدن با استفاده از تشبیه آن به کامپیوتر ممکن است تا حدی مفید باشد، اما به طور کامل ماهیت بدن ما را نشان نمیدهد. برخلاف کامپیوترها، بدن ما زنده است. بدن ها تاریخچه ای دارند، یاد می گیرند و خود را برای رویارویی با چالش های جدید به روز می کنند.
بنابراین، بیایید استعاره متفاوتی را معرفی کنیم: تصور کنید در حال قدم زدن در زمینی از چمن های بلند در نزدیکی محل زندگی خود هستید. جایی است که زیاد پیاده روی می کنید. مقداری از چمن ها صاف شده و یک مسیر ایجاد میکند. طبیعتاً راه را انتخاب می کنید، راه را می دانید و پاهایتان خشک می ماند (ضرب المثلی به این معنی که چون قبلا بارها آن را امتحان کردهاید، نتیجه را حتی اگر بد باشد می دانید و ریسکی در کار نیست، پس آن را انتخاب میکنید). با این حال، همیشه میتوانید راه دیگری را برای قدم زدن انتخاب کنید، مسیری که مشکلات کمتری را به همراه داشته باشد. با این حال، شما راه آشنا و قدیمی خود را طی می کنید و هر بار طی کردن این راه، باعث میشود قدم های شما مسیر را کمی عمیق تر کند.
این کمی شبیه نحوه شکل گیری تجربه در حافظه بدن است. تا زمانی که آگاهانه مسیر جدیدی را انتخاب نکنیم، مغز و بدن ما به طور خودکار کارها را به روشی که ما با آن آشنا هستیم انجام می دهد. همانطور که یک عمل را تکرار می کنیم، مسیر آشنا را عمیق تر می کنیم. تجربیات ما به عادت هایی تبدیل می شوند که خلبان خودکار رفتارهای بعدی ما را شکل می دهند.
این حافظه بدن محدود به مغز نیست. اعمال تکراری، اثر خود را در سایر ساختارها و سیستم های بدن ایجاد میکند. به عنوان مثال، هنگامی که یک مهارت جدید را تمرین می کنیم، مانند یادگیری بافتنی یا نواختن گیتار، ساختار و اتصال ماهیچه های دستان خود را به طور نامحسوس تغییر می دهیم. نتیجه این است که ما به راحتی قادر به انجام اقداماتی هستیم که ممکن است قبلا غیرممکن به نظر می رسید. ورزشکاران نیز از این واقعیت برای تمرین استفاده می کنند.
بنابراین، حافظه بدن نه تنها گذشته ما را به ما می گوید، بلکه بر آینده ما نیز تأثیر می گذارد. اینکه آیا امروز بدن ما قدرت، انعطاف یا مهارت انجام کاری را دارد، به عادت های گذشته ما بستگی دارد. عادات فعلی ما تعیین می کند که آیا امکانات آینده ما محدود است یا گسترش پیدا می کند.
سبک ها یا راهبردهای مقابله ای، مجموعهای از رفتارها یا افکار هستند که در موقعیتهای استرسزا، ناخوشایند یا تهدیدکننده به کار میروند.
ذهنیت های (حالت های) طرحوارهای ممکن است انطباقی باشند و به ما اجازه دهند به طور مناسبی به محیطهایمان پاسخ دهیم و آنها را برای رسیدن به اهدافمان هدایت کنیم. همچنین ممکن است ناسازگار یا ناکارآمد باشند، یعنی ممکن است ما را از مشارکت در ابعاد مختلف زندگیمان به روش های سالم، موثر و سازگار، بازدارند.
منابع: یانگ و همکاران (۲۰۰۶) و melimpsychology.com
گرد آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
نیازهای عاطفی اساسی دوران کودکی
نیازهای عاطفی اساسی دوران کودکی ما، همان نیازهایی است که ما احتیاج داشتیم توسط مراقبین اصلی مان به اندازه کافی خوب ارضا شوند. شکل گیری ذهنیت های طرحواره ای، تا حد زیادی به نحوه ارضا شدن این نیازها بستگی دارد. این پنج نیاز، شامل موارد زیر است:
۱) نیاز به دلبستگی ایمن (امنیت، ثبات، محبت، پذیرش)
کودکان نیاز دارند تا نیازشان به امنیت، ثبات، پذیرش، عشق و تعلق خاطر در خانواده و توسط والدینشان تامین شود، هرچند در ادامه مسیر رشد، همسالان، معملان و … نیز در ارضای این نیاز نقش بازی میکنند. برای ارضای نیاز به دلبستگی ایمن، والدین باید سه ویژگی داشته باشند: ۱) دردسترس بودن، ۲) پاسخگو بودن به نیازهای کودک نه نیازهای خودشان، ۳) با ثبات بودن.
عدم ارضای به اندازه کافی خوب نیاز به دلبستگی ایمن، حوزهی بریدگی و طرد را تشکیل میدهد. افرادی که طرحواره هایشان در این حوزه قرار دارد نمی توانند دلبستگیهای ایمن و رضایت بخشی با دیگران برقرار کنند. چنین افرادی معتقدند که نیاز آنها به ثبات، امنیت، محبت، عشق و تعلق خاطر بر آورده نخواهد شد. خانوادههای اصلی آنها معمولا ۱) بی ثبات (رها شدگی/ بی ثباتی)، ۲) بد رفتار (بی اعتمادی/ بد رفتاری)، ۳) سرد و بی عاطفه (محرومیت عاطفی)، ۴) طرد کننده (نقص و شرم) یا ۵) منزوی (انزوای اجتماعی/ بیگانگی) هستند.
افرادی که طرحواره آنها در این حوزه قرار میگیرند، اغلب بیشترین آسیب را می بینند. کودکی آنها تکان دهنده بوده و در بزرگسالی نیز به صورت نسنجیده از یک رابطه خود آسیب رسان به رابطهای دیگر پناه می برند یا از برقراری روابط بین فردی نزدیک اجتناب میکنند. محور اصلی درمان این گروه، اغلب رابطهی درمانی با درمانگر خود میباشد.
۲) نیاز به خودگردانی/ استقلال، کفایت و هویت
کودکان نیاز دارند تا برای عملکرد مستقل و در نهایت جدا شدن از خانواده تشویق شوند. این توانایی در مقایسه با افراد هم سن و سال سنجیده میشود.
عدم ارضای به اندازه کافی خوب نیاز به خودگردانی، استقلال، کفایت و هویت، حوزهی خودگردانی و عملکرد مختل را تشکیل میدهد. در این حوزه، انتظارات فرد از خود و محیطش با تواناییهای محسوس او برای عملکرد مستقل یا موفقیت آمیز تداخل دارد.
طرحوارههای این حوزه معمولا در خانواده هایی به وجود می آید که اعتماد به نفس کودک را کاهش میدهند، گرفتارند، یا بیش از حد از کودک محافظت می کنند و کودک را برای کارهای بیرون از خانه تشویق نکردهاند.
۳) نیاز به آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم
کودکان نیاز به بیان نیازهای و هیجانهای خود دارند و به شیوهای سالم آنها را ارضا کنند. ممکن است برخی والدین کودک را با قید و شرط پذیرفته باشند و ممکن است تمایلات هیجانی والدین و منزلت اجتماعی ارزش بیشتری نسبت به نیازها و احساسهای کودک داشته باشد.
در نتیجه، کودکان برای دستیابی به تایید، تداوم رابطهی عاطفی یا اجتناب از انتقام و تنبیه، به جای رسیدگی به نیازهای خود، به دنبال ارضای نیازهای دیگران هستند. آنها به دنبال پذیرش جویی و جلب توجه هستند. چنانچه نیاز به آزادی در بیان نیازها و هیجانهای سالم به اندازهی کافی خوب ارضا نشود، حوزهی دیگر جهت مندی شکل میگیرد.
این حوزه مربوط به تمرکز افراطی بر تمایلات، احساسها و پاسخهای دیگران است به شکلی که فرد نیازهای خود را نادیده می گیرد.
این کار به منظور دریافت عشق و پذیرش، تداوم ارتباط با دیگران، یا اجتناب از انتقام و تلافی صورت میگیرد.
طرحوارههای این حوزه معمولا در خانوادههایی به وجود میآیند که کودک را با قید و شرط پذیرفتهاند و ممکن است تمایلات هیجانی والدین و منزلت اجتماعی ارزش بیشتری نسبت به نیازها و احساسهای کودک داشته است.
۴) نیاز به خودانگیختگی و تفریح
کودکان نیاز دارند هیجانهای خودانگیخته آنها مانند شادی، تفریک کردن و مواردی از این دست را ارضا کنند. برخی خانوادههای فضایی برای ارضای به اندازه کافی خوب تفریح و شادی به کودکان نمیدهند (نه زیاد و نه کم). برخی والدین، کودکان را به حوادث منفی زندگی گوش به زنگ کردهاند و زندگی را منفی گرایانه یا طاقت فرسا به کودکان نشان دادهاند.
چناچه نیاز به نیاز به خودانگیختگی و تفریح به اندازهی کافی خوب ارضا نشود، حوزهی گوش به زنگی و بازداری بیش از حد را تشکیل میدهد. طرحواره های این حوزه موجب میشوند فرد تاکید افراطی بر واپس زنی احساسها و انتخابهای خود انگیخته داشته باشد.
آنها ممکن است در عملکرد و رفتار اخلاقیای که منجر به از بین رفتن خوشحالی و ابراز عقیده هستند قواعد و انتظارات انعطاف ناپذیری داشته باشند.
این حوزه به طور معمول در خانواده هایی به وجود میآید که در آنها عصبانیت، توقع، و گاهی تنبیه مشاهده می شود.
در این خانواده ها بر عملکرد عالی و بی نقص گرایی، وظیفه شناسی، پیروی از قوانین، و اجتناب از اشتباه تاکید میشود. همچنین در افراد دارای طرحوارههای این حوزه تمایلی نهفته نسبت به بدبینی و نگرانی وجود دارد و فرد باید در تمام اوقات گوش به زنگ باشد.
۵) نیاز به محدودیتهای واقع بینانه و خویشتن داری
کودکان نیاز دارند تا چیزهایی در خصوص نحوه احترام به دیگران، حقوق آنها، همکاری کردن، متعهد بودن و خویشتن داری را بیاموزند. چنانچه این نیاز به اندازهی کافی خوب ارضا نشود، حوزهی محدودیتهای مختل شده را تشکیل میدهد.
این حوزه مربوط به نقص در محدودیتهای درونی و احساس مسئولیت در قبال دیگران و اهداف بلند مدت زندگی است.
طرحوارههای این حوزه منجر به بروز مشکلاتی در رابطه با رعایت حقوق دیگران، همکاری با دیگران، تعهد یا هدف گزینی، و رسیدن به اهداف واقع بینانه میشود.
این طرحوارهها در خانواده هایی به وجود میآید که دارای سهل انگاری افراطی، سردرگمی، یا حس برتری هستند.
در برخی موارد ممکن است کودک نتواند ناراحتیهای معمول را تحمل کند یا راهنمایی کافی دریافت نکرده است.
یک ذهنیت (حالت) طرحواره ای در ارتباط با یک طرحواره خاص یا پاسخ های مقابله ای فعال می شود که کنترل عملکرد فرد را به دست می گیرد.
چه ذهنیت هایی (حالت هایی) تاکنون شناسایی شده اند؟
ذهنیت های (حالت های) طرحواره ای گوناگونی تا کنون شناسایی شده اند که در اینجا ۹ ذهنیت (حالت) ناکارآمد و ۳ ذهنیت (حالت) کارآمد، در مجموع ۱۲ ذهنیت (حالت) به چهار دسته، طبقه بندی شده اند: ۱) ذهنیت های مقابله ای ناکارآمد، ۲) ذهنیت های کودکانه، ۳) ذهنیت های والدین، و ۴) ذهنیت بزرگسال سالم. در زیر شرح مختصری از هر یک از ذهنیت ها ارائه شده است.
ذهنیت های (حالت های) کودکانه
۱) ذهنیت (حالت) کودک شاد:
این ذهنیت حالت از جمله ذهنیت های کارآمد می باشد. زمانی که ذهنیت کودک شاد برای فرد فعال باشد، او عمدتا احساس هایی از دوست داشته شدن، رضایت، مرتبط بودن، مراقبت شدن، لذت بردن، شادکامی، پذیرفته شدن، ارزشمند بودن، درک شدن، تایید شدن، اعتماد به نفس، شایستگی، متکی به خود بودن سالم، ایمنی، انعطاف پذیری و قوی بودن را تجربه می کند. این ذهنیت انطباق پذیر است و خوش بینی واقع بینانه ای دارد.
۲) کودک آسیب پذیر:
اگر این ذهنیت فعال باشد، فرد احساس می کند نیازهای عاطفی اساسی یا فیزیکی اصلی اش برآورده نمی شوند. هنگام فعال شدن این ذهنیت، فرد اغلب «احساس تنهایی، انزوا، غمگینی، درک نادرست، بدون حمایت بودن، نقص داشتن، محرومیت از محبت و توجه، غرق شدن، بی کفایتی، به خود شک داشتن، نیازمند بودن، درماندگی، ناامیدی، ترس، اضطراب، نگرانی، قربانی بودن، بی ارزش بودن، مورد بی مهری واقع شدن، دوست نداشتنی بودن، گمشده، بی جهت، شکننده، ضعیف، شکست خورده، مظلوم، ناتوان، کنار گذاشته شده، طرد شده و بدبینی” را تجربه می کند.
۳) کودک عصبانی:
فعال شدن این ذهنیت به این معنی است که فرد احساس می کند نیازهای عاطفی یا فیزیکی اصلی اش برآورده نمی شود (گویی ابتدا ذهنیت کودک آسیب پذیر فعال می شود و کودک عصبانی قصد دارد نیازهای ارضا نشده کودک آسیب دیده را ارضا کند، هرچند که روش هایی که کودک عصبانی به کار می برد، عمدتا پیامدهای مناسبی ندارند). هنگام فعال شدن این ذهنیت، فرد «به شدت عصبانی، خشمگین، ناامید یا بی تاب» است.
۴) کودک تکانشی/ بی انضباط:
فعال شدن این ذهنیت، همان حالتی از فرد است که در به تعویق انداختن خواسته ها یا تمایلات مشکل دارد، بر اساس تکانه ها و اصرار برای فوریت عمل می کند، می خواهد نیازها را به شکل فوری ارضا کند، پیامدهای ناگوار تصمیم ها را نادیده می گیرد و فقط در لحظه تصمیم به انجام کاری می گیرد و می خواهد همان لحظه انجام دهد، ممکن است فرد را وادار به پول خرج کردن غیر منطقی، رانندگی بی احتیاط، پیام دادن ها یا زنگ زدن های پشت سر هم به فردی دیگر، مصرف زیاد الکل، رفتارهای جنسی پر خطر یا خارج از چهارچوب و … بکند. فعال شدن این ذهنیت ممکن است رفتار فرد را به شیوه ای خودخواهانه هدایت کند.
در زمان هایی که ذهنیت کودک تکانشی برای فرد فعال باشد، اگر امکان ارضای فوری نیازها وجود نداشته باشد، اغلب به شدت احساس “عصبانیت، خشم، ناامیدی و بی حوصلگی” می کند.
ذهنیت های (حالت های) مقابله ای ناکارآمد
۱) تسلیم کننده (تسلیم سازگار):
اگر ذهنیت (حالت) تسلیم فعال شود، فرد تسلیم طرحواره های فعال خود می شود. فعال بودن این ذهنیت (حالت)، منجر می شود فرد به گونه ای عمل، فکر و احساس کند که الگوهای ناکارآمد ناشی از طرحواره های ناسازگار را حفظ کند. هنگام فعال بودن این ذهنیت (حالت)، ممکن است به شیوه ای «منفعل، مطیع، تسلیم، تأیید جویانه یا خودکم بین» عمل کند.
۲) اجتناب کننده (محافظ بی تفاوت/ محافظ جدا شده):
اگر این ذهنیت (حالت) فعال باشد، فرد راه هایی را برای فرار یا مسدود کردن طرحواره ها پیدا می کند، حتی اگر راه هایی که پیدا می کند در طولانی مدت پیامدهای ناخواسته یا ناگواری را برای فرد به همراه داشته باشد. این ذهنیت (حالت) عمدتاً با جدایی از نیازها، احساسات، افراد و فعالیت ها مشخص می شود. “احساس گوشه گیری، فضای خالی نیاز داشتن، پرت کردن حواس، عوض کردن موضوع، قطع ارتباط کردن، یا نشان دادن علائم بی حوصلگی، برخی از کارهایی است که با فعال شدن ذهنیت محافظ بی تفاوت، ممکن است انجام دهیم.”
۳) بیش از حد جبران کننده (جبران کننده افراطی):
اگر این ذهنیت (حالت) فعال باشد، فرد به شکل افراط گونه ای برعکس طرحواره های فعال خود رفتار می کند، حتی اگر این رفتار افراطی در طولانی مدت پیامدهای ناخواسته یا ناگواری را برای فرد به همراه داشته باشد. «احساس خود بزرگ بینی، پرخاشگری، تلاش برای مسلط بودن به اوضاع، متکبر بودن، غرور، تحقیرکردن، کنترل گری، سرکشی کردن، دستکاری روانی کردن دیگران، استثمارگر بودن، توجه جویی، یا موقعیت طلبی»، بخشی از راهکارهایی هستند (که شاید ناخودآگاه) به عنوان راهی برای مقابله با نیازهای برآورده نشده هنگام فعال بودن این ذهنیت (حالت)، مورد استفاده قرار می گیرند.
ذهنیت های (حالت های) والدین
۱) ذهنیت (حالت) والدین خوب:
این ذهنیت حالت از جمله ذهنیت های کارآمد می باشد. در واقع این ذهنیت (حالت)، الگوی آموزنده ای برای توسعه و رشد ذهنیت (حالت) بزرگسال سالم است که در طی فرایند روان درمانی، درمانگر نقش آن را به عهده می گیرد تا به مراجع راهنمایی کند که چگونه به موقعیت های چالش برانگیز یا ناراحت کننده، واکنش های متفاوت نشان دهد. به مرور، مراجع این ذهنیت (حالت) را که نقش آن را در درمانگر می بیند، درونی می کند و با الگو برداری از آن، ذهنیت (حالت) بزرگسال سالم خود را پرورش می دهد.
۲) والد منتقد تنبیه کننده:
وقتی ذهنیت (حالت) والد منتقد تنبیه کننده برای فرد فعال باشد، او قوانین را به شدت و سفت و سخت دنبال می کند، خود یا دیگران را سرزنش، تنبیه یا سوء استفاده می کند.
۳) والد پرتوقع
وقتی ذهنیت (حالت) والد پر توقع برای فرد فعال باشد، استانداردها و قواعد سختگیرانه و بالای درونی شده برای موفقیت و کمال را بیان می کند و سخت گیری هایی برای خود یا برای دیگران دارد.
۴) والد القا گر احساس گناه
ذهنیت (حالت) والد القا گر احساس گناه، گونه ای از والد منتقد تنبیه کننده و والد پر توقع است، که با استفاده از پیام های القا کننده گناه برای تعیین انتظارات غیر واقعی، انتقاد، شرم و کنترل ایجاد می کند.
ذهنیت (حالت) بزرگسال سالم
۱) ذهنیت (حالت) بزرگسال سالم
این ذهنیت (حالت)، از جمله ذهنیت های کارآمد ماست که قصد داریم طی فرایند روان درمانی و به مرور، آن را پرورش دهیم. فعال بودن این ذهنیت (حالت)، همان حالت منطقی ماست که در هر لحظه تلاش می کند تا به عنوان یک فرد بالغ سالم، مناسب ترین تصمیم را بگیرد. بزرگسال سالم، “ذهنیت (حالت) کودک آسیب پذیر را مورد مراقبت قرار می دهد، احساس های او را تایید و تصدیق می کند. محدودیت هایی را برای ذهنیت های (حالت های) کودک عصبانی و تکانشی، توام با احترام تعیین می کند. ذهنیت (حالت) کودک شاد را ترویج و حمایت می کند. ذهنیت های (حالتهای) ناسازگار والدین را خنثی یا تعدیل میکند و در نهایت، اجازه نمی دهد ذهنیت های مقابله ای ناکارآمد، رفتارهای ما را کنترل کنند، بلکه ذهنیت بزرگسال سالم، مناسب ترین واکنش را به عنوان یک فرد بالغ سالم در آن لحظه خاص به موقعیت، از خود نشان می دهد».
تجربه خود به عنوان مشاهده گر یا خودِ مشاهده کننده (Observing Self)، یکی از ارکان درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT/ اکت) است، که به آن تجربه خود به عنوان زمینه (Self-As-Context) نیز می گویند.
دکتر پیمان دوستی
خودِ ناظر (مشاهده گر)، به بخشی از شما اشاره دارد که همیشه حاضر، پایدار و ثابت است و گویی تمام تجربیات مختلف شما را آگاهانه و بدون قضاوت مشاهده می کند. در واقع، فارغ از هر گونه قضاوتی مبنی بر خوب، بد، درست، غلط و …، خودِ ناظر متوجه افکار، احساسها، خاطرات، حسهای بدنی و … شما است. هرچیزی که هم اکنون در همین لحظه در حال تجربه کردن آن هستید.
در واقع، ما به بخشی از خودمان اشاره میکنیم که به جای آنکه تجربیات درونی ما را به عنوان بخشی از هویت ما در نظر بگیرد، کمی عقب میایستد و نظاره گر تجربیات درونیمان میباشد. انگار ما بخشی از خودمان را به گونه ای پرورش می دهیم که به جای اینکه “خودمان” را بخشی از “جریان” تجارب درونیمان (افکار، احساسها، خاطرات، حسهای بدنی و …) تجربه کنیم، “خودمان” را به عنوان ناظر تجارب درونی مان تجربه می کنیم.
هنگامی که اضطراب را تجربه می کنید، بخشی از شما وجود دارد که به جای غرق شدن در اضطراب یا تلاش برای فرار از آن، فضا را برای تمام افکار، احساسات، حس های بدنی و خاطرات مرتبط با آن باز می کند. این بخش ثابت شما می تواند متوجه این تجربیات شود.
این مفهوم ممکن است انتزاعی به نظر برسد، اما با من همراه باشید. در درمان پذیرش و تعهد (ACT)، ما به این مفهوم تجربه خود به عنوان زمینه (Self-as-Context) می گوییم که نقطه مقابلی برای تجربه خود به عنوان محتواهای درونی (Self-as-Content) است.
برای درک بهتر این موضوع، دو لحظه از روز خود را در نظر بگیرید. صبح، ممکن است از خواب بیدار شوید و طیف وسیعی از افکار و احساسات زودگذر را تجربه کنید. بعداً در روز، مجموعه متفاوتی از واکنش ها را تجربه می کنید. در تمام این لحظات، خود مشاهدهکننده مانند پسزمینهای سفید باقی میماند و جایی برای همه چیز دارد. حتی اگر تجربیات درونی شما می آیند و می روند، این بخش از شما پایدار و ثابت می ماند.
این تغییر دیدگاه به ما کمک می کند تا ببینیم که افکار و احساسات مضطرب فقط تجربیاتی هستند که مشاهده می کنیم. آنها ذاتا خوب یا بد نیستند. خود مشاهدهگر درگیر این تجربیات یا هویتهای خود نمیشود، چه آنها را مثبت یا منفی بدانیم.
بخش دیگری از این مفهوم این است که بخشی از شما وجود دارد که ما می گوییم پشت چشمان شما وجود دارد.
چند راه ساده برای پروش خودِ مشاهده گر:
توجه کنید که در حال حاضر به چه چیزی فکر می کنید و سپس بخشی از شما متوجه افکار شما می شود.
توجه کنید که در حال حاضر چه احساسی دارید و سپس بخشی از شما متوجه احساسات شما می شود.
به آنچه می توانید ببینید توجه کنید و متوجه باشید که بخشی از شما متوجه این چیزها می شود.
به آنچه می توانید بشنوید توجه کنید و سپس بخشی از شما متوجه صداها می شود.
به تماس فیزیکی خود با محیط اطراف خود توجه کنید و سپس بخشی از شما متوجه آنها می شود.
توجه کنید که ممکن است بتوانید چه چیزی را بو کنید یا بچشید و سپس بخشی از شما متوجه آنها می شود.
بنابراین یک “شما” در آنجا وجود دارد که از هر چیزی که می توانید ببینید، بشنوید، لمس کنید، بچشید، بو کنید، فکر کنید، احساس کنید و انجام دهید آگاه است.
دو نیم سازی اصطلاحی است که در روانپزشکی و روانشناسی (خصوصا برای افراد دارای اختلال شخصیت مرزی) برای توصیف ناتوانی در نگه داشتن افکار، احساسات یا باورهای مخالف استفاده می شود. برخی ممکن است بگویند که فردی که دو نیم سازی میکند دنیا را سیاه یا سفید میبیند – همه یا هیچ. دو نیم سازی یک شیوه تفکر تحریف شده است.
گردآوری، ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی
ممکن است در تفکر دو نیم سازی، یک نفر را یکپارچه خوب یا یکپارچه بد ببینیم. ممکن است در مواردی آرمانی سازی انجام دهیم و در مواردی همان موضوع را بی ارزش سازی کنیم.
ممکن است در مواقعی نسبت به افراد مهم زندگی مان احساس هایی مملو از عشق داشته باشیم و در مواقعی سرشار از خشم باشیم به شیوه ای که ما در دو سر بردار هستیم.
در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)، دو نیم سازی به عنوان یک مکانیسم دفاعی در نظر گرفته میشود که بوسیله آن افراد مبتلا به BPD دیگران، رویدادها یا حتی خودشان را به صورت همه یا هیچ (یکپارچه خوب یا یکپارچه بد) مشاهده میکنند.
دو نیم سازی به آنها اجازه میدهد تا به راحتی چیزهایی را که به عنوان “بد” تعیین کردهاند کنار بگذارند و پذیرفتن چیزهایی که آنها را “خوب” می دانند، حتی اگر آن چیزها مضر یا خطرناک باشند.
دونیم سازی (Splitting) یک پاسخ دفاعی است. دلیل تأکید من بر این موضوع جلب همدردی نیست. توضیح این موضوع است که به عنوان یک واکنش دفاعی، واکنشهای بیولوژیکی وجود دارد؛ همانطور که اگر از خود در برابر یک شکارچی دفاع می کردید چنین واکنشهایی وجود داشت.
بنابراین، در طول دو نیم سازی (Splitting)، بدن شما به معنای واقعی کلمه مملو از مواد شیمیایی است. آدرنالین. گلوکز. کورتیزول
درست همانطور که پاسخهای دفاعی قصد داشتند به شما در مبارزه با شکارچیها در طول رویداد آسیب زا اولیه کمک کنند، دو نیم سازی هم فقط یک بازسازی از شرایط است.
در حافظه عادی، هیپوکامپ از کل یک رویداد عکس فوری می گیرد و سپس روی آن مهر زمانی می گذارد. وقتی این رویدادها بازیابی می شوند، به طور کامل و به عنوان خاطرات بازیابی می شوند.
در طول یک رویداد آسیب زا، اوضاع کمی متفاوتتر از حافظه عادی است و هیپوکامپ فقط یک عکس فوری از جزئیات مهم می گیرد. ترسی که احساس کردید، غرغر شکارچی و مهر زمانی بر آن نمی گذارد.
بنابراین، هنگامی که این رویدادها بازیابی می شوند، فقط جزئیات مربوط به بخش هایی که ذهن شما فکر می کند باید برای دفعه بعد به خاطر بسپارید بازیابی می شوند. در این شرایط، آنها به عنوان رویدادهای جاری بازیابی می شوند یعنی چیزهایی که الان اتفاق می افتد نه چیزهایی که در گذشته اتفاق افتاده است.
بنابراین، شما یک حالت چهرهای در چهره پدرتان یا دوستتان میبینید و متوجه نمی شوید که ترسی که احساس می کنید مربوط به یک رویداد گذشته است. تنها چیزی که متوجه می شوید این است که یک حالت چهرهای با ترس مساوی است.
بنابراین، دو نیم سازی کاری است که شما انجام می دهید. احساس می کنید تهدید از بین رفته است و می توانید نفس بکشید. ضربان قلبتان کند می شود و شروع به آرامش می کنید.
این یک احساس آرامش است. چیزی که از نظر شیمیایی اتفاق می افتد این است که سیل کورتیزول متوقف شده است. سیستم عصبی پاراسمپاتیک وارد شده و پاسخ استرس متوقف شده است. آن شخص دیگر درنده به نظر نمی رسد.
این موضوع باعث می شود که درباره کاری که انجام داده اید تجدید نظر کنید، از کار خود پشیمان شوید و بسیار عذرخواهی کنید. حتی اگر طرف مقابل تا حدی مقصر بوده باشد، مسئولیت سهم خود را بر عهده میگیرید و بابت نقشتان در نقض، عذرخواهی میکنید.
اگر این رابطهای باشد که عمیقاً برایتان ارزش داشته باشد، پشیمان خواهید شد، مخصوصاً اگر طرف مقابل اجازه ندهد خودتان را توضیح دهید.
این کار ممکن است برای تمان زندگیتان تکرار شود و این موضوع بدون توجه به اینکه مقصر کیست اتفاق می افتد. اگر این رابطه ای باشد که عمیقاً برایتان ارزش دارد، حتی اگر طرف مقابل تقریباً به طور کامل مقصر باشد، عمیقاً از نقش خود در آن پشیمان میشوید.
ناتوانی در ایجاد بهبود رابطه، احساس بدی خواهد داشت و ممکن است بگویید ای کاش این اتفاق نمی افتاد. احتمالاً وقتی به آن فکر می کنید احساس گناه خواهید کرد.
این موضوع برای اکثریت قریب به اتفاق مردم صدق می کند. به عنوان یک فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی BPD، بیشتر فکر می کنید همه چیز تقصیر شما است. حتی وقتی تقصیر کوچکی دارید.
تقریباً ۶۰ درصد از جمعیت جهان شاغل هستند. برای بیشتر ما، کار فقط منبع درآمد نیست، بلکه شغل معناهای مختلفی به زندگی ما اضافه می کند.
همچنین داشتن شغل می تواند برای افراد حس هویت ایجاد کند، عزت نفس آنها را تقویت کند و یک خروجی اجتماعی مهم را ارائه دهد.
به عبارتی کار می تواند از سلامت روان ما محافظت کند.
کار شایسته با ارائه مواردی چون:
امرار معاش؛ احساس اعتماد به نفس، هدف و موفقیت؛ فرصتی برای ایجاد روابط مثبت در یک جامعه؛ و ایجاد پلت فرمی برای روتین های ساختاریافته، از سلامت روان حمایت می کند.
در عین حال، بیشتر ما تقریبا اکثر زمان مفید خود را در محیط کارمان می گذرانیم.
در کنار تمام مزایایی که شغل به ما می دهد و می تواند به سلامت روان ما کمک کند، می تواند به تهدیدی برای سلامت روان مان نیز، تبدیل شود.
کار در یک محیط منفی می تواند تأثیر معکوس داشته باشد و آسیب زیادی بر سلامت هیجانی شما وارد کند.
ساعات طولانی کار، کمبود کارکنان، عدم حمایت و احساس بی عدالتی ادراک شده، می تواند سطح استرس شما را افزایش دهد و به مشکلات سلامت روانی مانند اضطراب، افسردگی و سوء مصرف مواد کمک کند.
بیایید فرض کنیم شما در کار خود خوشحال نیستید.
برخی از دلایل ممکن است بدیهی باشند، مانند اینکه یک رئیس بسیار انتقادگر دارید یا کارهای زیادی به شما اختصاص داده شده است.
اما در برخی موارد نیز لازم است کاووشی عمیقتر داشته باشید و دراین باره که چرا انتقاد برای شما سخت است، فکر کنید.
ممکن است تشخیص دهید این موضوع بخشی از مساله است، چراکه والدین شما در حین دوران رشدیتان اغلب از شما انتقاد میکردند و این یک صدای انتقادگر قدیمی است.
سعی کنید مجموعه راه حلهایی که برای کنار آمدن با موضوع را امتحان کردهاید یادداشت کنید.
لیست ممکن است بسیار طولانی باشد، اما من در اینجا فقط چند مثال میآورم:
صرف نظر کردن از جلسات هفتگی کاری که احتمالا بیش از حد انتقادگرانه به نظر میرسد.
سکوت کردن در جلسات برای جلب توجه نکردن.
سخت کار کردن برای اطمینان از اینکه تمام امتیازات را در ارزیابی عملکرد بعدی کسب میکنید.
صحبت با یک همکار که دوست دارد در مورد مشکلات و افراد مشکل ساز در محل کار صحبت کند.
به روشنی دو راه اول لیست پیشین اجتنابی هستند. آنها تسکین کوتاه مدتی از احساسها و افکار منفی را ارائه میدهند، اما با هزینهای که پرداخت میکنید، احتمالاً فقط حس دیده نشدن، عدم تعلق یا عدم شایستگی را تقویت میکند و ممکن است خوشنامی شما را نزد رئیس و همکاران تضعیف کند.
تلاش برای اطمینان از ارزیابی کامل عملکرد ممکن است خوب باشد، اما مهم است که بررسی کنید انگیزه آن به جای انگیزه ذاتی برای به دست آوردن، بخشی از یک ترس از انتقاد، نباشد.
اگر اجتناب از انتقاد، یک محرک باشد، مهم است که درک کنید این موضوع ممکن است نوعی خود-مغلوب سازی باشد
در مورد دوستی با همکاران چطور؟ پیوسته بحث کردن با این دوستان که چقدر ناراحت هستید، ممکن است شکلی از نشخوار ذهنی باشد، خصوصا اگر تلافی را پیشنهاد کند و شما را به انجام کارهای مشابه بیشتری سوق دهد.
این کار میتواند ناراحتی شما را به واسطه ساخت یک اتاق پژواک پر از قضاوت تشدید کند. ایجاد شرایط چالشی بیشتر در محیط کارتان، در طولانی مدت فقط شرایط را برای شما آزار دهنده تر می کند.
هنگام بررسی مشکل خود، به افکار و احساسهایی که دارید، توجه کنید. ذهن شما چه پیامهای منفیای را میگوید؟ از چه هیجانهایی میخواهید فرار کنید؟ چه خاطراتی پدید میآیند که شما را آزار میدهند؟
این موضوع ممکن است شامل افکار دردناکی مانند اینها باشد: همکارانم به من احترام نمیگذارند، من نمیتوانم چیزی که برایم در این شغل مهم است را انجام دهم، من به اندازه کافی خوب نیستم. همچنین ممکن است احساس خشم مرتبط با نادیده شدن داشته باشید.
باید بگویم، در بسیاری از موارد، یادگیری و استفاده از مهارت های انعطاف پذیری روانشناختی که در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت/ ACT) وجود دارد، می تواند کمک کند تا از سلامت روان بیشتری در محیط شغلی خود بهره مند شوید.
به طور کلی کمال یک شمشیر دو لبه است – از یک سو نیروی محرکه پشت سر یک فرد موفق است و از سوی دیگر می تواند تبدیل به یک فشار بیش از حد و علتی برای آزار فرد یا اطرافیانش شود. بحث درجه و شدت کمال خواهی است. وقتی هیچ چیز برای خودتان یا اطرافیانتان به اندازه کافی خوب نیست باید مراقب نشانه های کمال گرایی باشید.
منبع: دکتر الیزابت اسکات (۲۰۲۴) ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی
یک کمال گرا «استانداردهای شخصی بیش از حد بالا و خود ارزیابی بیش از حد انتقادی دارد.» آنها بر کمال پافشاری می کنند و هیچ چیز را از عیب داشتن یا نقص داشتن نمی پذیرند. این موضوع می تواند به صورت انتقاد از خود و دیگران و در تلاش برای کنترل موقعیت ها و افراد ظاهر شود.
تفکر همه یا چیز
کمال گراها، مانند افراد با دستاوردهای بالا، برای رسیدن به اهداف عالی تلاش می کنند و سخت تلاش می کنند. در حالی که یک فرد موفق می تواند با دانستن اینکه تمام تلاش خود را انجام داده و به یک هدف رسیده است راضی باشد، یک کمال گرا چیزی کمتر از کامل و بی نقص بودن را نمی پذیرد. یک فرد کمالگرا باید دقیقا کامل باشد نه تقریبا کامل، در واقع “تقریبا کامل بودن” به عنوان یک شکست تلقی می شود.
بسیار انتقادگر بودن
فردی با شخصیت کمال گرا بیشتر از خود و دیگران انتقاد می کند تا یک فرد موفق. افراد با دستاوردهای بالا به دستاوردهای خود افتخار می کنند، اما کمال گرایان اغلب اشتباهات و عیوب را تشخیص می دهند.
احساس تحت فشار بودن به وسیله ترس از کامل نبودن
افراد با دستاوردهای بالا با تمایل به دستیابی به اهداف خود به سمت اهداف خود حرکت می کنند. آنها همچنین از هر قدمی که در مسیر درست برداشته می شود خوشحال هستند. از سوی دیگر، کمال گرایان معمولاً با ترس از ناقص بودن یا بهترین نبودن تحت فشار قرار می گیرند.
داشتن استانداردهای غیر واقعی
یکی دیگر از نشانه های کمال گرا بودن، تعیین اهدافی است که ممکن است معقول نباشند. افراد با دستاوردهای بالا می توانند اهداف خود را تعیین کنند (با استانداردهای واقع بینانه) و با حرکت در مسیر این اهداف، حس رضایت کنند. کمال گراها اغلب اهداف اولیه خود را دور از دسترس و بیش از حد بالا تعیین می کنند.
تمرکز فقط بر روی نتایج
افراد با دستاوردهای بالا می توانند از روند دنبال کردن یک هدف به همان اندازه یا بیشتر از رسیدن واقعی به هدف حس رضایت داشته باشند. برعکس، کمال گرایان هدف را می بینند نه چیز دیگری. آنها آنقدر نگران رسیدن به هدف و اجتناب از شکست هستند که نمی توانند از روند رشد و تلاش رضایت داشته باشند.
احساس افسردگی در اثر اهداف محقق نشده
کمال گراها اغلب کمتر از افراد با دستاوردهای بالا شاد هستند یا حس رضایت دارند. در حالی که افراد با دستاوردهای بالا می توانند نسبتاً به راحتی از ناامیدی عقب نشینی کنند، کمال گرایان تمایل دارند زمانی که انتظارات بالایشان برآورده نمی شود، خود را شکست خورده بدانند و در احساسات منفی غوطه ور شوند.
ترس از شکست
کمال گراها نسبت به افراد با دستاوردهای بالا بیشتر از شکست می ترسند. از آنجا که آنها سهم بسیار زیادی به نتایج می دهند و از چیزی کمتر از کمال ناامید می شوند، شکست به یک چشم انداز ترسناک تبدیل می شود. از آنجایی که هر چیزی کمتر از کمال به عنوان یک شکست تلقی می شود، شروع به کار جدید برای افراد کمال گرا دشوار است.
اهمال کاری
به نظر می رسد متناقض است که کمال گرایان مستعد به تعویق انداختن کارها باشند، زیرا این ویژگی شخصیتی می تواند برای بهره وری مضر باشد. اما تحقیقات نشان داده است که یک فرد کمال گرا که قادر به تطبیق با موقعیت یا محیط خود نیست – که کمال گرایی ناسازگار نامیده می شود – اغلب مستعد به تعویق انداختن کار است.
دلیل این امر این است که کمال گرایان از ترس شکست، گاهی چنان نگران انجام کاری ناقص می شوند که بی حرکت یا منفعل می شوند و اصلاً نمی توانند کاری انجام دهند. این به تعویق انداختن می تواند منجر به احساس شکست بیشتر شود و چرخه معیوب و فلج کننده را تداوم بخشد.
حالت دفاعی
از آنجایی که یک عملکرد کمتر از ایده آل برای کمال گرایان بسیار دردناک و ترسناک است، آنها اغلب به انتقاد سازنده پاسخ تدافعی می دهند. از سوی دیگر، افراد با دستاوردهای بالا می توانند انتقاد را به عنوان اطلاعات ارزشمندی ببینند که به بهبود عملکرد آینده آنها کمک می کند.
عزت نفس پایین
افراد با دستاوردهای بالا از عزت نفس بالایی برخوردار هستند. این موضوع در مورد کمال گرایان صدق نمی کند. وقتی فردی با شخصیت کمال گرا خود را انتقادی ارزیابی می کند، باعث کاهش عزت نفس می شود.
به طور کلی شخصیت به معنی ویژگیهای نسبتا پایداری در فرد است. معنی نسبتا پایدار چنین است که ویژگیهای شخصیتی نه آنقدر به سرعت تغییر میکنند و نه تا همیشه پایدار هستند. اختلال شخصیت به این معنی است که این ویژگیهای نسبتا پایدار فرد، چالشهای مختلفی در زندگی فرد و اطرافیانش ایجاد میکند. اختلال شخصیت مرزی، یکی از انواع اختلالات شخصیت است. این اختلال به ندرت به تنهایی در فرد وجود دارد و در اکثر مواقع همراه با این اختلال، نشانههایی از اختلال دوقطبی، افسردگی، اضطرابی و … در فرد وجود دارد.
گردآوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی
اختلال شخصیت مرزی بر افکار، احساسات و رفتارهای افراد تأثیر میگذارد و مقابله با مشکلاتی را که در عرصههای مختلف زندگی با آن مواجه می شوند را دشوار میکند. همه ما دیدگاه منحصر به فردی نسبت به جهان داریم، اما افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) دیدگاهی تحریف شده نسبت به خود و محیط اطراف خود دارند.
افراد دارای اختلال شخصیت مرزی احساسات شدیدی را تجربه میکنند و خشم و از کوره در رفتن ویژگی بارزی از این اختلال است. معمولا افراد دارای اختلال شخصیت مرزی، به سرعت از رفتار خشم خود پشیمان میشوند و احساس گناه به سراغ آنها میآید. بر اساس راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM)، مجموعه ۹ نشانه وجود دارد که تعریف کننده اختلال شخصیت مرزی هستند و برای اینکه بتوانیم بیان کنیم فردی اختلال شخصیت مرزی دارد یا نه، باید حداقل ۵ نشانه از این ۹ نشانه در فرد وجود داشته باشد.
این اختلال، در جوامع بالینی و عمومی، بسیار شایع است و از لحاظ آماری، بیشتر افراد دارای اختلال شخصیت مرزی را زنان تشکیل میدهند.
بدون درمان مؤثر یا حمایت درمانی، این مسائل می توانند تأثیرات گسترده ای بر زندگی فرد داشته باشند. برخی از پیامدهای زندگی با اختلال شخصیت مرزی (اگر حمایت درمانی دریافت نشود):
عمدتا بی ثباتی در زمینههای مختلف زندگی مانند تغییر در دیدگاهها، برنامهها و …
بی ثباتی میتواند به شکل نصفه رها کردن فعالیتها نمایان شود
در ایجاد و حفظ روابط سالم مشکل دارند (یا روابط بی ثبات)
روابط عاطفی بی ثبات یا چالشهای زیاد زناشویی یا در رابطه عاطفی (گاها منجر به جدایی یا طلاق میشود)
احتمالا وجود رابطههای جنسی نسنجیده، تکانهای، خارج از چهارچوب ارتباط و …
از دست دادن اعتماد به نفس
احساس پوچی مزمن
نوسانات خلقی خصوصا بین غم و اضطراب و خشم
خشم زیاد یا به سرعت از کوره در رفتن یا خشمگین شدن
احساسهای دوگانه داشتن (معمولا بین خشم و دوست داشتن) خصوصا به افراد مهم زندگی
ترک تحصیل یا تغییر گزینههای درسی (بی ثباتی)
مشکلات حقوقی و یا شکایت
اخراج شدن و یا (تغییر شغل مکرر/ بی ثباتی)
الکلیسم و سوء مصرف مواد
خودآزاری مزمن/ یا افکار خودکشی
احتمال بستری شدن در بیمارستان به خاطر افکار یا رفتار خود آسیب رسان یا خودکشی
مشکلات جدی در روابط عاشقانه افراد دارای اختلال شخصیت مرزی
اثرات اختلال شخصیت مرزی به طور اجتناب ناپذیری در روابط عاشقانه فرد قابل مشاهده است. افرادی که از اختلال شخصیت مرزی رنج می برند ممکن است ترس شدیدی از رها شدن داشته باشند. به دلیل این ترس ها می توانند دائماً از فردی که با او در ارتباط هستند جاسوسی کنند و هر رفتاری را به رها شدن، نادیده گرفته شدن یا کنار گذاشته شدن و یا بی توجهی تعبیر کنند.
احساس ناامنی شدید و ترس میتواند سازش را دشوار کند و باعث نوسان در رابطه شود. این افراد در حالی که از رها شدن می ترسند، ممکن است غرق شوند و از نزدیک شدن به شریک زندگی خود امتناع کنند. در نهایت، افراد دارای اختلال شخصیت مرزی ممکن است یک رابطه شدید و متضاد بین خواسته های عشق و توجه و رفتارهای گوشه گیری و انزوا در نوسان باشد.
علاوه بر این، برخی از علائم این اختلال می تواند تأثیر غیرمستقیم بر روابط داشته باشد. به عنوان مثال، خریدهای ناگهانی یا یک دعوای غیرقابل کنترل، می تواند بر بسیاری از اعضای خانواده تأثیر بگذارد.
دریافت کمک حرفه ای بهترین راه برای حفظ رابطه با فردی است که BPD دارد و در حین انجام این کار از سلامت روانی هر دو طرف محافظت می کند. زوج درمانی، علاوه بر درمان فردی، می تواند به حفظ رابطه کمک کند.
حمایت روانشناختی برای اختلال شخصیت مرزی
از آنجایی که اختلالات شخصیت ماهیتی مزمن، گسترده و سفت و سخت دارند، می توان با تعیین اهداف خاص با روان درمانی پیشرفت کرد. این اهداف ممکن است شامل کاهش پریشانی فرد و تغییر رفتارهایی باشد که باعث اختلال در زندگی روزمره می شود.
از سوی دیگر، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، می توانند تکانشگری و بی ثباتی عاطفی خود را از روابط بین فردی خود وارد محیط درمانی کنند. در طول درمان، آنها ممکن است بیش از حد واکنش پذیر شوند و احساس کنند دچار شکست شدهاند.
علاوه بر این، مانند سایر اختلالات شخصیت، روشهای رواندرمانی برای اختلال شخصیت مرزی باید بر اساس رفتار و علائم فردی که به دنبال کمک روانشناختی است، اصلاح شود، زیرا برخی از روشهای موجود در طیف سنتی رواندرمانی فردی میتوانند علائم اختلال شخصیت مرزی را بدتر کنند.
شرم از این تصور ناشی می شود که چیزی درباره شما دارای نقص، غیراخلاقی یا ناشایست است. افرادی که شرم را تجربه می کنند معمولا سعی می کنند چیزی را که از آن احساس شرم می کنند پنهان کنند. وقتی شرم مزمن است، می تواند شامل این احساس شود که شما اساساً نقص دارید.
گردآوری: دکتر پیمان دوستی
در حالی که شرم یک احساس ناخوشایند است، منشا آن در بقای ما به عنوان یک گونه نقش دارد. بدون شرم، ممکن است نیازی به پایبندی به هنجارهای فرهنگی، پیروی از قوانین، یا رفتارهای اجتماعی نکنیم. از آنجایی که ما می خواهیم پذیرفته شویم، شرم یک ابزار تکاملی است که همه ما را تحت کنترل نگه می دارد.
شرم زمانی می تواند مشکل ساز شود که ۱) درونی شود یا ۲) منجر به ارزیابی بیش از حد خشن از خود به عنوان یک فرد شود. این منتقد درونی ممکن است به شما بگوید که فردی بد، یا بی ارزش هستید.
حقیقت این است که هرچقدر هم که عمیقاً احساس شرمندگی میکنید، ربطی به ارزشمندی شما ندارد.
سایر مفاهیم رایج که با شرم همپوشانی دارند عبارتند از: خجالت، تحقیر و گناه. با این حال، این اصطلاحات مختلف دارای تفاوت های ظریف در معنا هستند. دانستن تفاوت این اصطلاحات، برای درک بهتر شرم مهم است.
چهار دسته رفتار حین تجربه شرم
در کتاب آکادمیک شرم که توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شد، نویسندگان چهار دسته از رفتار حین تجربه شرم را شناسایی کردند:
۱) پاسخهای پر حرارت تکانشی
اینها کارهایی هستند که وقتی احساس شرمندگی و حالت تدافعی می کنید، انجام میدهید، مانند عصبانیت شدید یا حمله به طرف مقابل برای منحرف کردن توجه از خودتان. پاسخهای پر حرارت معمولاً واکنشهایی تکانشی هستند.
۲) رفتارهایی برای مقابله یا پنهان کردن شرم
این رفتارها شامل تلاش برای جلوگیری از قرار گرفتن در مرکز توجه یا به اشتراک گذاشتن افکار یا احساسات خود است. پنهان کردن خود یک روش محافظت از خود در برابر شرم است.
۳) رفتارهای ایمنی برای جلوگیری از شرم
این دسته از رفتارها ممکن است مواردی مانند عذرخواهی، گریه کردن یا اجتناب از درگیری باشد. افرادی که تمایل به احساساتی بودن یا اجتناب از تعارض دارند ممکن است بیشتر درگیر رفتارهای ایمنی باشند.
۴) رفتارهایی برای ترمیم شرم
اینها ممکن است شامل کارهایی مانند برای تسکین خود باشد. به عنوان مثال، اگر یک سالگرد مهم را فراموش کرده اید، ممکن است به خود بگویید که ذهنتان بسیار شلوغ بوده است. یا برای نشان دادن اینکه متاسف هستید، کارهایی انجام دهید.
انواع شرم
۱) شرم گذرا
شرم گذرا به آن احساس زودگذری اشاره دارد که هنگام یک اشتباه، شاید در یک محیط اجتماعی، احساس می کنید. شرم گذرا معمولا به سرعت می گذرد و مشکلی در زندگی شما ایجاد نمی کند. شرم گذرا حتی ممکن است با وادار کردن شما به توجه بیشتر به بازخورد دریافتی از دیگران مفید باشد.
۲) شرم مزمن
شرم مزمن همیشه همراه شماست و باعث می شود احساس کنید به اندازه کافی خوب نیستید. این نوع شرم می تواند عملکرد و سلامت روان شما را مختل کند.
۳) حقارت
تحقیر یکی از شدیدترین اشکال شرم است و زمانی اتفاق میافتد که به طور انتقادی از چیزی خجالت بکشیم. اغلب، زمانی که اتفاقی در مقابل دیگران رخ می دهد، حقارت احساس می شود.
۴) احساس بازنده بودن/ شکست خوردن
ممکن است هنگام تجربه شکست احساس شرم کنیم. اگر انتظارات شما برآورده نشود یا در کاری شکست بخورید، ممکن است شرم ناشی از شکست یا ناامیدی را تجربه کنید. برای مثال، اگر در یک مسابقه ورزشی که انتظار داشتید برنده شوید، شکست بخورید، ممکن است از باخت احساس شرم کنید. یا ممکن است وقتی در محل کارتان ترفیع نگرفتید احساس شرمندگی کنید.
۵) شرم در اطراف غریبهها
شرم در اطراف غریبه ها منعکس کننده این احساس است که آنها متوجه می شوند مشکلی در شما وجود دارد. این نوع شرم با اضطراب اجتماعی رایج است.
۶) شرم در مقابل دیگران
شرم در مقابل دیگران به نوعی از شرم گفته می شود که فرد در مقابل دیگران احساس خجالت می کند. این شکل از شرم با احساس حقارت مرتبط است.
۷) شرم از عملکرد
احساس شرم نسبت به عملکرد خود، نوع دیگری از شرم است. این نوع شرم معمولاً هنگام سخنرانی در جمع و همچنین در هنگام اجرای موسیقی و ورزش خود را نشان می دهد. برخی استدلال می کنند که شرم از عملکرد هم بر “اجرا کننده” و هم بر دیگران حاضر در رویداد تأثیر میگذارد.
۸) شرم از خود
احساس اینکه شما فردی حقیر هستید می تواند منجر به شرمندگی از خود شود. این یک نوع شرم مزمن با اثرات طولانی مدت است.
۹) شرم ناشی از عشق یک طرفه
شرم ناشی از عشق نافرجام نوع دیگری از شرم است.
۱۰) شرم ناشی از قرار گرفتن در معرض رویدادی ناخواسته
تحقیر عمومی مانند قرار گرفتن در معرض رویدادی ناخواسته نوع دیگری از شرم را می سازد. یک مثال می تواند اشتباه کردن در ملاء عام و اشاره کردن یک نفر به آن اشتباه باشد.
۱۱) شرم ناشی از محرومیت
اگر احساس میکنید از گروهی طرد شدهاید، مورد پسند گروه نیستید، یا به آن تعلق ندارید، ممکن است از کنار گذاشته شدن شرمنده شوید. این نوع شرم در اضطراب اجتماعی نیز رایج است.
۱۲) شرم درونی شده
شرم درونی شده به شرمی که به عنوان بخشی از شما تبدیل شده است اشاره دارد. به عنوان مثال، کسانی که در دوران کودکی مورد سوء استفاده قرار میگیرند ممکن است احساس بیارزشی یا شرم را تجربه کنند.
۱۳) شرم سمی
شرم سمی شبیه شرم درونی شده است، زیرا شامل این تصور است که در درون شما مشکلی وجود دارد. شرم سمی بخشی از هویت اصلی شما میشود تا یک حالت گذرا. افرادی که شرم سمی را تجربه می کنند ممکن است سعی کنند خود بیرونی کاملی را ارائه دهند (مثلا کمالگرا شوند) تا احساس خود را در درون پنهان کنند.
۱۴) شرم سالم
در نهایت، شرم سالم نیز می تواند وجود داشته باشد. شرم زمانی می تواند سالم باشد که باعث فروتنی شما شود، به شما اجازه می دهد به خودتان بخندید، شما را متواضع می کند، یا به شما در مورد مرزها یاد می دهد. بدون حداقل کمی شرم، افراد در اندازه گیری تأثیرات رفتارهای خود بر سایر افراد دچار مشکل می شوند.
مقابله با شرم
سه مرحله اصلی برای درمان شرم شما وجود دارد.
اولین مورد این است که به جای اجتناب از شرمتان، آن را بررسی کنید.
دومی در آغوش کشیدن شرم شماست.
سومی رسیدن به پذیرش است.
اولین گام برای کنار آمدن با شرم این است که بفهمید موضوع چیست. این کار مهم است، زیرا اگر شرم را به خوبی تشخیص ندهید، شفای شرم برای شما غیرممکن خواهد بود. به دست آوردن دیدگاهی در مورد شرم با درک اینکه شرم از کجا آمده است و چگونه بر تصمیمات فعلی شما تأثیر می گذارد (از طریق خاطرات عاطفی) می تواند تا حد زیادی مانع از حاکمیت شرم بر زندگی شما شود.
یکی از راههای تشخیص شرم این است که در موقعیتهای مختلف به احساسات خود توجه کنید. چه زمانی احساس شرم در شما ایجاد می شود؟ وقتی احساس شرم می کنید، چه واکنشی نشان می دهید؟
اگر درباره اینکه شرم چه موقع به وجود میآید یا وقتی به وجود میآید چه واکنشی نشان میدهید، مطمئن نیستید، سعی کنید در یک دفترچه درباره احساس شرم خود بنویسید. همچنین، می توانید در مورد وقایعی از گذشته خود بنویسید که در آن احساس شرم کردهاید یا امروز در احساس شرم شما تأثیر میگذارد. هر احساس یا فکری را که دارید و واکنشی که به آن موقعیت گذشته داشتید را یادداشت کنید. آوردن شرم به حیطه آگاهی، راهی برای عبور از سایه انداختن شرم بر زندگی فعلی شماست.
اکنون که شرم خود را شناسایی و تصدیق کرده اید، زمان آن فرا رسیده است که برای پذیرش شرم خود کار کنید. در حالی که این کار ممکن است غیرقابل تصور باشد، اما برای بهبودی از شرم، لازم است آن احساسات را از دنیای درونی خود بیرون بیاورید و به حیطه آگاهیتان بیاورید.
شما به مکانی امن برای تعلق داشتن و گروهی نیاز دارید که شما را با عشق بی قید و شرط غرق کند. اگر از قبل یک گروه حمایتی در زندگی خود ندارید، آن را در دوستان، خانواده یا حتی یک گروه پشتیبانی جستجو کنید. هنگام انجام این کار: به یاد داشته باشید که وقتی احساس شرم می کنید، عشق شما به خودتان باید بی قید و شرط باشد. با خود و با دیگران صادق باشید. از شرمی که احساس می کنید اجتناب نکنید. در عوض، در مورد احساسات خود صحبت کنید و در فضای امنی که ایجاد کرده اید، آنها را به اشتراک بگذارید.
شرم یک احساس پیچیده انسانی است که می تواند علل یا محرک های متعددی داشته باشد و برای غلبه بر آن نیازمند پذیرش است. بسته به نوع شرمتان، ممکن است راحت تر باشد با یک متخصص سلامت روان در مورد احساساتتان صحبت کنید تا اینکه بخواهید به تنهایی بر شرم غلبه کنید. شرم درباره این نیست که شما چه کسی هستید (مثلاً خوب یا بد هستید). شرم یک تجربه درونی شده در مورد خودتان، برخی از جنبه های شخصیت شما، یا اینکه کسی چگونه با شما رفتار کرده است میباشد و به نوبه خود، احساسی در شما نسبت به خودتان ایجاد کرده است.
برای اینکه فردی ارزشمند باشید نیازی به تغییر خود یا شخصیت خود ندارید. هنگامی که خود را بپذیرید، کمتر احساس شرم خواهید کرد و می توانید به جلو حرکت کنید.