دکتر پیمان دوستی

دکتر پیمان دوستی، موسس کلینیک روان‌شناسی پذیرش و تعهد، مولف و مترجم کتب درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مربی ACT

چگونه در کنار عزیزمان که اختلال شخصیت مرزی (BPD) دارند بمانیم؟: با استفاده از اصول ACT و شفقت

زندگی با فردی که با اختلال شخصیت مرزی (BPD) دست و پنجه نرم می کند، می‌تواند پیچیده و گاه طاقت‌فرسا باشد. شاید گاهی احساس کنید بر لبه‌ی پرتگاه راه می‌روید، یا رفتارهای عزیزتان برایتان غیرقابل درک، آسیب‌زننده یا متغیر باشد. اما شما تنها نیستید — و مهم‌تر از آن، راهی برای کنار آمدن وجود دارد؛ راهی که از دل پذیرش، شفقت و تعهد به ارزش‌های انسانی عبور می‌کند.

گردآوری: دکتر پیمان دوستی

درد را انکار نکنید، اما اجازه ندهید که شما را ببندد

در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت/ ACT)، ما یاد می‌گیریم که احساسات دشوار بخشی اجتناب‌ناپذیر از زندگی انسانی هستند. وقتی فردی که دوستش داریم با شدت زیادی رنج می‌کشد، ممکن است ما هم دچار ترس، خشم یا ناتوانی شویم. این احساسات طبیعی‌اند. تلاش برای حذف یا انکار آن‌ها، تنها ما را از واقعیت و از رابطه‌ی زنده و انسانی دور می‌کند.

پس لحظه‌ای مکث کنید. با خودتان مهربان باشید. نفس عمیقی بکشید. به خود بگویید: طبیعی‌ست که در این شرایط، من هم درگیر شوم. این سخت است. و در عین حال، می‌توانم قدمی کوچک در جهت ارزش‌هایم بردارم.” در اینجا ارزش ها، همان عمیق ترین خواسته های قلبی تان است که می خواهید در کنار عزیزتان، چگونه باشید؟ چگونه فردی مراقب، حمایت کننده، دلسوز یا … باشید؟

فرد را از رفتارهایش جدا ببینید

در درمان متمرکز بر شفقت (CFT)، به ما آموخته می‌شود که پشت هر رفتار، حتی آسیب‌زننده‌ترین رفتارها، اغلب ریشه‌ای از درد، ترس یا نیاز به ارتباط نهفته است. فردی با BPD ممکن است گاهی رفتارهایی نشان دهد که از نظر دیگران «افراطی»، «کنترل‌گر» یا «غیرمنطقی» است، اما این رفتارها اغلب پاسخی‌اند به تجربه‌ی درونیِ ناایمنی شدید.

به جای این‌که بگویید: چرا این‌قدر دراماتیکی؟، شاید بتوان گفت: می‌دانم الان خیلی تحت فشاری. من اینجا هستم که اگر بخواهی با من حرف بزنی.”

با شفقت، مرزهای سالم تعیین کنید

شفقت به معنای گذشتن از خود یا پذیرفتن رفتارهای آسیب‌زننده نیست. شفقت یعنی دیدن رنج خود و دیگری و تمایل به کاهش آن، بدون قضاوت و بدون قربانی‌کردن خود. افراد دارای BPD بیشتر از آن‌چه نشان می‌دهند، به مرزهای روشن و پیش‌بینی‌پذیر نیاز دارند، حتی اگر در لحظه مقاومت کنند.
مرزها را با آرامش و ثبات بیان کنید، نه با خشم یا تهدید.

تمرکز بر ارزش‌ها به جای راه‌حل‌های سریع

دردرمان مبتنی بر پذیرش و تعهد  (اکت/ ACT) ما به جای جستجوی دائمی برای «حل مشکل»، یاد می‌گیریم که بر اساس ارزش‌های‌مان زندگی کنیم — حتی در دل رنج. اگر ارزش شما «حمایت»، «ارتباط»، یا «احترام متقابل» است، از خود بپرسید:
در این لحظه، کوچک‌ترین کاری که می‌توانم برای نزدیک شدن به این ارزش‌ها انجام دهم چیست؟
شاید آن کار فقط گوش‌دادن باشد. یا ترک موقتی گفت‌وگو برای حفظ آرامش. یا نوشتن یک یادداشت محبت‌آمیز.

خودتان را فراموش نکنید

زندگی در کنار فردی با BPD ممکن است فرسوده‌کننده باشد. شما هم به مراقبت، حمایت روانی، استراحت و شنیده‌شدن نیاز دارید. استفاده از گروه‌های حمایتی، مشاوره‌ی فردی، یا تمرین‌های خودمراقبتی می‌تواند به حفظ تعادل درونی شما کمک کند.
شما قرار نیست درمانگر عزیزتان باشید — شما فقط کافی‌ست انسانی مهربان، حاضر و متعهد باشید.

سخن پایانی

اگر امروز احساس می‌کنید خسته‌اید، اگر نمی‌دانید چگونه باید برخورد کنید، اگر بین عشق و درماندگی مانده‌اید… رنج شما واقعی‌ست، و انتخابتان برای ماندن و یادگیری، نشان از شجاعت انسانی شما دارد.
ما باور داریم که هیچ رابطه‌ای کامل نیست، اما هر رابطه‌ای می‌تواند به سمت مهربانی، معنا و تحول حرکت کند.

احساس شکست در افراد دارای اختلال شخصیت مرزی: چرا به تعویق انداختن و ترس از طرد مهم‌اند؟

افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) معمولاً تجربه‌ای مستمر از احساس ناکامی و شکست در ابعاد مختلف زندگی خود—شخصی، تحصیلی، شغلی و بین‌فردی—دارند. اما پرسش اینجاست که چه عواملی این احساس شکست را در آن‌ها تشدید می‌کند؟

در سال ۲۰۲۵، پژوهشی علمی در نشریه نوآوری‌های اخیر در روان‌شناسی منتشر شد که توسط دکتر پیمان دوستی (استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران جنوب) و دکتر نرگس حسینی‌نیا (مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران غرب) انجام شده است. این مطالعه با هدف بررسی سه عامل روان‌شناختی انجام شد که احتمال می‌رود در شکل‌گیری احساس شکست در افراد دارای BPD نقش داشته باشند:
۱. تعویق‌کاری
۲. عدم برنامه‌ریزی
۳. حساسیت به طرد شدن

یافته‌های این تحقیق نشان داد که تعویق‌کاری و حساسیت به طرد دو عامل اصلی در پیش‌بینی احساس شکست در این افراد هستند. در مقابل، عدم برنامه‌ریزی نقشی در این احساس نداشت. به عبارتی، برخی از شرکت‌کنندگان با وجود اینکه برنامه‌ریزهای توانمندی بودند، همچنان احساس شکست را تجربه می‌کردند؛ بررسی دقیق‌تر نشان داد که موضوع اصلی، تأخیر در انجام به‌موقع کارها و آسیب‌پذیری نسبت به طرد شدن از سوی دیگران است، نه صرفاً نداشتن برنامه.

افراد دارای اختلال شخصیت مرزی اغلب به‌دلایل هیجانی و روان‌شناختی، انجام کارهای مهم را به تأخیر می‌اندازند، و این تأخیر خود به منبعی برای احساس ناکامی تبدیل می‌شود. از سوی دیگر، حساسیت بالا به طرد باعث می‌شود که آن‌ها در روابط روزمره دچار واکنش‌های افراطی، سوءتفاهم یا قطع ارتباط شوند، که این نیز تجربه شکست را تشدید می‌کند.

چه باید کرد؟

این پژوهش پیام روشنی برای درمانگران دارد: مداخلاتی که بر کاهش تعویق‌کاری و حساسیت به طرد تمرکز دارند، می‌توانند در کاهش احساس شکست در افراد دارای BPD مؤثر باشند. رویکردهای موج سوم روان‌درمانی همچون:

  • درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)
  • درمان متمرکز بر شفقت (CFT)
  • طرحواره‌درمانی
  • رفتاردرمانی دیالکتیکی (DBT)

از جمله ابزارهای نیرومند و اثربخش در این زمینه هستند.

این تحقیق یادآوری می‌کند که بسیاری از رفتارهایی که در ظاهر به شکل اهمال‌کاری یا ضعف در مدیریت زمان دیده می‌شوند، در واقع ریشه در لایه‌های عمیق‌تری از درد هیجانی، ترس از طرد، و اجتناب از تجربه دارند. شناخت و درک این فرآیندهای زیربنایی، راه را برای درمانی انسانی‌تر، مؤثرتر و متناسب با تجربه زیسته این افراد باز می‌کند.

منبع:

https://doi.org/10.22034/rip.2024.470595.1051

درمان پذیرش و تعهد متمرکز (FACT): رویکردی برای مداخله‌های کوتاه‌مدت

درمان پذیرش و تعهد متمرکز یا FACT  مخفف عبارت Focused Acceptance and Commitment Therapy یکی از نسخه‌های کوتاه‌مدت و هدفمند درمان پذیرش و تعهد (ACT) است. این رویکرد به‌عنوان بخشی از موج سوم روان‌درمانی‌های رفتاری، با هدف ارائه مداخلات مؤثر، انعطاف‌پذیر و کوتاه‌مدت طراحی شده است؛ به‌ویژه برای محیط‌هایی که زمان محدود و دسترسی مراجع به خدمات درمانی کوتاه است، مانند درمانگاه‌های اولیه سلامت روان، مراکز سلامت عمومی، کلینیک‌های درد و مشاوره‌های سازمانی.

گردآوری: دکتر پیمان دوستی

FACT چه تفاوتی با ACT دارد؟

هرچند FACT بر پایه اصول بنیادین ACT بنا شده است، تفاوت‌های کلیدی زیر، آن را از درمان سنتی ACT متمایز می‌کند:

  • مدت زمان کوتاه‌تر: FACT معمولاً در  ۱ تا ۴ جلسه طراحی می‌شود، درحالی ‌که ACT سنتی می‌تواند در قالب ۸ تا ۲۰ جلسه اجرا شود (این تعداد جلسات قطعی نیست و ممکن است تغییر کند).
  • تمرکز بیشتر بر تغییر عملکردی سریع: FACT با هدف بهبود عملکرد و ارتقای زندگی معنادار در مدت زمان محدود طراحی شده و بیشتر بر «مداخله» و «تحول سریع در عملکرد رفتاری» متمرکز است.
  • ساختار منعطف و نیمه‌ساختاریافته: درمانگر در FACT با یک رویکرد تطبیقی، بسته به شرایط و نیاز فوری مراجع، مؤلفه‌های ACT را تلفیق می‌کند.
  • محیط‌های اجرایی متفاوت:  FACT برای محیط‌های سلامت عمومی، مراکز مشاوره غیر تخصصی یا خدمات اولیه روان‌شناختی کاربرد بیشتری دارد.

مؤلفه‌های اصلی FACT چیست؟

درمان FACT نیز مانند ACT، بر توسعه‌ی انعطاف‌پذیری روان‌شناختی (Psychological Flexibility)  متمرکز است. اما این فرآیندها در FACT با شدت، تمرکز و سرعت بیشتری دنبال می‌شوند. چهار مؤلفه اصلی FACT که با عنوان مدل چهارگانه یا چهار بخش عملکردی شناخته می‌شود، شامل موارد زیر است:

  1. کاهش اجتناب تجربی (Experiential Avoidance): شناسایی و کاهش تلاش‌های ناکارآمد برای فرار یا کنترل هیجان‌ها و افکار.
  2. افزایش آگاهی لحظه‌ای (Present Moment Awareness): تمرکز بر «اینجا و اکنون» با هدف کاهش غرق‌شدگی در گذشته یا آینده.
  3. توسعه خود به‌عنوان زمینه (Self-as-Context): کمک به فرد برای بازشناسی خود به‌عنوان ناظر تجربه‌ها، نه بخشی از آن‌ها.
  4. وضوح ارزش‌ها و تعهد رفتاری (Values Clarification & Committed Action): شناسایی ارزش‌های شخصی و جهت‌گیری به سوی زندگی معنادار، حتی در حضور درد روانی.

کاربردهای FACT

FACT  به دلیل ساختار کوتاه‌مدت و رویکرد عمل‌گرا، در بسیاری از حوزه‌های درمانی و غیردرمانی کاربرد دارد، از جمله:

  • درمان اولیه‌ی مشکلات اضطرابی و افسردگی
  • مشاوره با بیماران مبتلا به بیماری‌های مزمن و درد جسمانی
  • مداخلات رفتاری در افراد با سوءمصرف مواد یا رفتارهای پرخطر
  • به‌کارگیری در سازمان‌ها، مراکز کار، مدارس و خدمات سربازخانه‌ای
  • کمک به بیماران در مراحل ابتدایی یا گذار (مانند تشخیص بیماری، از دست دادن شغل، مهاجرت و…)

مزایای FACT برای مراجع و درمانگر

  • برای مراجع: FACT  فرصت تجربه مداخله‌ای سریع، کم‌هزینه و مبتنی بر معنای زندگی را فراهم می‌کند، حتی در صورت عدم آمادگی برای درمان بلندمدت.
  • برای درمانگر: این مدل به درمانگر اجازه می‌دهد تا با استفاده از مداخلات کلیدی و مؤثر در مدت زمان کوتاه، تحولی قابل‌سنجش در عملکرد مراجع ایجاد کند.

جمع‌بندی

درمان FACT نه جایگزین کامل ACT است و نه نسخه‌ای ساده‌شده، بلکه الگویی کوتاه مدت، اثربخش، تطبیقی و موج‌سوم‌محور برای آن دسته از موقعیت‌هاست که نیاز به درمانی سریع، منعطف و معنادار داریم. این رویکرد، دعوتی دوباره برای زیستن در مسیر ارزش‌هاست، نه فرار از دردها.

احساس تنهایی در اختلال شخصیت مرزی؛ چه عواملی آن را پیش‌بینی می‌کنند؟

اختلال شخصیت مرزی (BPD) یکی از چالش‌برانگیزترین اختلالات روان‌شناختی است که با ناپایداری هیجانی، روابط بین‌فردی آشفته، و رفتارهای تکانه‌ای شناخته می‌شود. یکی از ویژگی‌های کمتر بررسی‌شده اما بسیار مهم در این اختلال، احساس مزمن تنهایی است؛ احساسی که حتی در حضور دیگران نیز تجربه می‌شود. اما چه عواملی در شکل‌گیری این احساس نقش دارند؟

در پژوهشی که سال ۱۴۰۴ توسط دکتر پیمان دوستی (عضو هیات علمی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب) و دکتر نرگس حسینی‌نیا (مدرس دانشگاه آزاد واحد تهران غرب) انجام شده، تلاش شد تا عوامل روان‌شناختی مؤثر بر احساس تنهایی در افراد مبتلا به BPD شناسایی شوند. پژوهشگران این احساس را با چهار مؤلفه اصلی مورد بررسی قرار دادند:

  1. احساس خصومت
  2. حساسیت به طرد
  3. رفتارهای تکانه‌ای
  4. حالات خلقی (افسرده، آرام، شادکام)

روش پژوهش:

در این مطالعه توصیفی-همبستگی، از بین ۳۵۷ مراجعه‌کننده به یک مرکز روان‌شناسی که بر اساس یک فراخوان به پژوهش دعوت شده بودند، ۸۲ نفر بر اساس معیارهای DSM-5-TR تشخیص BPD گرفتند و از ابزارهایی استاندارد برای سنجش استفاده شد. همچنین تحلیل داده‌ها با روش رگرسیون چندگانه انجام شد.

یافته‌های کلیدی:

  • احساس خصومت، حساسیت به طرد، خلق افسرده و خلق آرام توانستند به‌طور معنادار احساس تنهایی را در این افراد پیش‌بینی کنند.
  • خلق شادکام به صورت معکوس پیش‌بینی‌کننده احساس تنهایی بود؛ یعنی هرچه شادکامی بیشتر، احساس تنهایی کمتر.
  • رفتارهای تکانه‌ای علی‌رغم ارتباط نظری با مشکلات بین‌فردی، نقش معناداری در پیش‌بینی احساس تنهایی نداشتند.

تفسیر روان‌شناختی:

به نظر می‌رسد افرادی با اختلال شخصیت مرزی، حتی در جمع نیز احساس طرد و دیده‌نشدن می‌کنند. نوسانات خلقی (به‌ویژه خلق افسرده و عدم آرامش هیجانی) و تمایلات خصمانه نسبت به دیگران، احساس «تنهایی درونی» را در آن‌ها تشدید می‌کند. در مقابل، وقتی فرد تجربه خلق شاد دارد، روابط را مثبت‌تر تفسیر کرده و کمتر احساس طرد یا انزوا می‌کند.

نتیجه‌گیری بالینی:

این پژوهش، شناخت دقیق‌تری از تجربه تنهایی در افراد دارای BPD ارائه می‌دهد و نشان می‌دهد که احساس تنهایی این افراد لزوماً به کم‌بودن روابط اجتماعی مربوط نیست، بلکه به تجربه درونی آن‌ها از طرد و ناپایداری هیجانی گره خورده است. این یافته‌ها می‌توانند به طراحی مداخلات روان‌درمانی دقیق‌تر کمک کنند؛ به‌ویژه با تمرکز بر مدیریت خلق، افزایش تاب‌آوری هیجانی و کاهش حساسیت به طرد.

ارجاع به این مقاله:

دوستی، پیمان.، حسینی نیا، نرگس. (۱۴۰۴) .احساس تنهایی افراد دارای اختلال شخصیت مرزی: پیش بینی بر اساس احساس خصومت، حساسیت به طرد، رفتارهای تکانه‌ای و حالات خلقی. مهارت های روانشناسی تربیتی، ۲(۱۶)، ۱۵-۲۴.

تجربه‌ی زیسته افراد دارای اختلال شخصیت مرزی: مسیری از سردرگمی تا معنابخشیدن

اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder)، مسیری است که از یک سردرگمی بزرگ شروع می شود، اما می تواند روند بهبود را تا معنا بخشیدن به زندگی طی کند.

در ابتدای این سردرگمی، افرادی که با اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder) زندگی می‌کنند، اغلب تجربه‌ای تکه‌تکه از خود دارند؛ آنان درباره گذشته و آینده سردرگم‌اند و تجربه‌ای تکه‌تکه از خود دارند؛ معمولا آنچه آنها از خود می‌خواهند یا دنبال می‌کنند ثابت نیست و برنامه‌های ناتمام زیاد به همراه تغییر مداوم مسیر زندگی به شکل‌های مختلف را در زندگی خود می‌بینند. در بیشتر مواقع این افراد، «خود» را بیشتر به‌مثابه عکس‌العملی لحظه‌ای نسبت به شرایط می‌بینند تا داستانی منسجم و درازمدت  (فوکس، ۲۰۰۷). چاپل و همکاران (۲۰۲۲) نقل می کنند که افراد دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD) پیش از درمان، داستان زندگی‌شان فاقد روایتی یکپارچه است، اما درمان‌هایی مانند درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، درمان متمرکز بر شفقت (CFT)، رفتار درمانی دیالکتیک (DBT) و طرحواره درمانی (ST) می‌تواند حس کنترل بر زندگی را برایشان بازسازی کند.

تجربه‌های زیسته افراد دارای BPD

در اینجا قصد دارم تا برخی از جملات و تجربه‌های افرادی که با اختلال شخصیت مرزی (BPD) زندگی می‌کنند و طی مصاحبه‌های پژوهشی به دست آمده‌اند را بیان کنم.

شماره ۱:

تشخیص اختلال شخصیت مرزی (BPD) اغلب با احساس رهایی از ابهام و گناه همراه است. یکی از جملات پر تکرار مصاحبه‌های پژوهشی این جمله بوده است:

وقتی به من گفتند BPD است، فشار عظیمی از دوشم برداشته شد… فهمیدم این چیزی است که می‌توانم کاری برایش انجام دهم.

جمله پرتکرار دیگر مصاحبه ها این بود:

فهمیدم این اصلا تقصیر من نبوده است، اما قابل بهبود است.

شماره ۲:

در مرحله‌ای از بهبود، افرادی گزارش دادند که احساس می‌کرده‌اند:

عواطف و هیجان هایم همه‌چیز را هدایت می‌کردند. هیچ بینشی نداشتم. نمی‌دانستم چه می‌کنم یا چرا.
یکی از افراد گفت:
BPD  ممکن است ریشه‌اش در تروما باشد… من را آموخته ام که چطور با احساس هایش رفتار کنم.

شماره ۳:

 افرادی روایت می‌کردند که نیاز مداوم به تأیید از دیگران دارند، مثلاً این متن یکی از مصاحبه‌هاست:

احساس ناامنی زیادی دارم. نیاز دارم چند بار در روز تأیید شوم که کارها را درست انجام می‌دهم، چون خودم را خیلی قضاوت می‌کنم… اگر کامل نباشد، خوب نیست.
یکی دیگر نیز گفته بود:
لای گِل‌های قعر دریا هستم! لیاقت هیچ چیز خوب را ندارم.

شماره ۴:

برخی از افراد توصیف می‌کردند که خودآسیب‌زنی یا افکار خودکشی راهی برای تسکین درد درون است. مانند مثال زیر:

دردی که داخل من است، آن‌قدر غیرقابل تحمل است که اولین واکنشم این است که به خودم آسیب بزنم.
یا شخص دیگری گفت:
اگر زندگی خیلی ترسناک شود، دو گزینه دارم… مرگ یا بیمار شدن مجدد، چیزی که می‌شناسم.

[اسلایدشو "”۳″" یافت نشد]

مسیر بهبود BPD: از «گیجی» تا «رشد واقعی»

مطالعه کیفی مک کنیزی و همکاران (۲۰۱۹) بر روی ۱۴ زن دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD) نشان داد مسیر بازیابی سلامت با سه مرحله روبه‌رو است:

  • گیرکردن در احساسات شدید و ناامیدی،
  • دریافت تشخیص BPD و آغاز درمان،
  • تجربه تغییر واقعی با احساس امید، مشارکت فعال در درمان، و ارتباط معنادار با دیگران.

این نتایج نشان می‌دهد وقتی فرد تشخیص را بپذیرد، می‌تواند فعالانه وارد مسیر درمان شود و مهارت‌های خودتنظیمی و روابط سالم را تقویت کند، تا جایگاهی معنادار در زندگی بیابد.

بازیابی «زندگی ارزشمند» و تحقق شکوفایی انسانی

مطالعه‌ای توسط چاپل و همکاران (۲۰۲۳) از شرکت‌کنندگان زن دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD) نشان داد که حتی پس از کنترل علائم، گذار از فرد «بهبودیافته» به فردی با زندگی  ارزشمدار،  مدت زمان چندین ساله (بین ۵ تا ۷ سال) نیاز دارد. آنها  چهار تم کلیدی در مسیر رشد شناسایی کردند:

۱. حمایت خانواده و شبکه اجتماعی
۲. بازسازی هویت سالم فراتر از صرف کنترل علائم
۳. فرایند تدریجی و غیرخطی بهبود، شامل عقب‌گردهای موقت
۴. حرکت از کنترل علائم به دنبال کردن اهداف معنادار زندگی

این یافته‌ها یادآوری می‌کنند که BPD تنها به کاهش علائم محدود نمی‌شود، بلکه شامل بازسازی معنا، ارتباط معنادار با دیگران و ارتقا خودارزشمندی است.

نیاز به ارتباط و تجربه «امن بودن»

در مطالعه اسپودنکیویچ  و همکاران (۲۰۱۹) گروهی از افرادی که به تازگی تشخیص BPD برای آنها داده‌شده گزارش دادند که تجربه اولیه‌شان با BPD، با ترس، انزواء و تجربه امنیت نامطمئن همراه بوده است. آنها برای ادامه درمان نیازمند احساس امنیت، اعتبار و اعتماد بوده‌اند. همین که درمانگر در تعامل او را تنها نگذاشته، پایه‌ای برای مشارکت فعال در روند بهبود فراهم کرده است.

نفی انگ و تبدیل روان‌درمانی به بستری حمایتی

مک‌دونا  (2020) بیان می کند افراد مبتلا به BPD اغلب با انگ اجتماعی و دید منفی مواجه‌اند .اما هنگامی که درمانگران با تفهیم، احترام و درک واقعی با آنها مواجه شوند، امکان ایجاد روابط درمانی موثر فراهم می‌شود که مستقیم بر مسیر درمان اثرگذار است.

[اسلایدشو "”۳″" یافت نشد]

نتیجه‌گیری

مطالعات کیفی نشان می‌دهند که تجربه زیسته در BPD شامل فرایندی از سردرگمی و احساس تهی بودن تا بازیابی هویت و ارتباط داشتن است:

  • تغییر هویت از تکه‌تکه و شکننده به روایت منسجم‌تر؛
  • پذیرش تشخیص و فعال شدن در مسیر درمان؛
  • گذار از سوگیری ناشی از علائم به یافتن معنا و اهداف ارزشمند؛
  • لزوم ایجاد حس امنیت و شراکت درمانی مطمئن؛
  • اهمیت خنثی‌سازی انگ اجتماعی و ایجاد فضای انسانی و پذیرا.
  • درمان BPD تنها کاهش رفتارهای خودآسیب‌زا نیست، بلکه فرایند بازسازی زندگی است.
  • تأکید بر نقشی که جامعه و خانواده و نیز رابطه درمانی دارند؛
  • ضرورت ارائه امید واقعی و ملموس برای مخاطبان: BPD همان قدر که دشوار است، مسیر بازگشت به زندگی اصیل و متعالی را هم پیش‌رو دارد.

مرور برخی پژوهش ها درباره آثار روان‌شناختی به جای مانده پس از جنگ

در این روزها که همه جا سخن از جنگ و دوران پس از جنگ می‌باشد، تصمیم گرفتم تا از زاویه‌ای متفاوت، به برخی از پژوهش‌های صورت گرفته در خصوص آثار روان‌شناختی به جای مانده پس از جنگ، بپردازم.

مطالعه‌ای روی بیش از ۳۰۰۰ بازمانده جنگ در یوگسلاوی سابق نشان داده است که جنگ باعث افزایش «حساسیت بین‌فردی» می‌شود (یعنی حساسیت بیش از حد نسبت به رفتار دیگران). این مطالعه بیان می‌کند که افراد پس از جنگ، در ارتباطات اجتماعی بیشتر آسیب‌پذیر و محتاط هستند.

برعکس پژوهشی قبلی، تحقیق روی پناهجویان جنگ‌های سوریه و عراق در ترکیه نشان داد کسانی که رشد پس‌تروما داشتند، همدلی و نوع‌دوستی بیشتری نسبت به هم‌گروهی‌های خود نشان دادند. 

در مطالعه‌ای دیگر، تصویربرداری روی مادران در محیط‌های جنگ‌زده نشان داد که جنگ پیوند عصبی همدلی را مستقیماً ضعیف نمی‌کند، اما هماهنگی میان واکنش مغز و رفتار همدلانه را کاهش می‌دهد؛ به‌عبارتی مغز هنوز پاسخ می‌دهد ولی رفتار همدلی کاهش می‌یابد.

جمع بندی:

بسیاری از مطالعات نشان می‌دهند که،‌ تجربه جنگ باعث حساس‌تر شدن (delicate) افراد می‌شود—اما بیش از حد حساس شدن می‌تواند به مشکلات روان‌شناختی منجر شود.

در مواردی، برخی افراد پس از جنگ به وضعیت بی‌تفاوتی یا بدبینی می‌رسند، به‌ویژه اگر PTSD داشته باشند که همدلی رفتاری‌شان را ضعیف می‌کند.

اما کسانی که مسیر رشد پس‌تروما را طی می‌کنند، ممکن است حتی همدل‌تر و نوع‌دوست‌تر شوند.

چگونه در شرایط بحران (جنگ) پذیرای هیجان‌هایمان باشیم؟

در روزهایی که صداهای انفجار و اخبار ناگوار از هر طرف می‌رسد، بدن و روان ما در حالت آماده‌باش قرار می‌گیرد. ترس، اضطراب، غم، خشم، گیجی، بی‌قراری، بی‌خوابی یا حتی بی‌حسی—این‌ها واکنش‌هایی طبیعی به شرایطی کاملاً غیرطبیعی هستند.

در این شرایط ممکن است ذهن تان به شما بگوید:
نترس! باید قوی باشی»
نباید اینقدر مضطرب باشی»
الان وقت گریه نیست، کنترل داشته باش!»
در حالی که همین تلاش برای سرکوب، بدن و روان ما را بیشتر تحت فشار قرار می‌دهد.

سرکوب هیجان، درد را بیشتر می‌کند:
وقتی هیجان هایمان را نادیده می‌گیریم یا با خودمان به خاطر آنها می‌جنگیم، آن‌ها از بین نمی‌روند؛ بلکه با شدت بیشتری بازمی‌گردند.

پذیرش هیجان ها چگونه است؟

به این موضوع توجه داشته باشید که تجربه ترس و اضطراب در این شرایط کاملا طبیعی است.

بجای انکار یا فرار از هیجان هایتان، وجود آنها را تصدیق کنید. برای مثال، می توانید بیان کنید، در حال حاضر من در حال تجربه ترس یا اضطراب هستم.بودن این هیجان در این شرایط کاملا طبیعی است و سیستم محافظت در برابر تهدید من فعال شده است.

ما می توانیم نسبت به آنچه در حال تجربه ی آن هستیم آگاه باشیم و بدون مبارزه با آنها، سعی کنیم کارهایی که واقعا در حال حاضر برایمان مهم است را انجام دهیم.

به جای جنگیدن با هیجان هایتان، به آنها فضا بدهید. دوباره به یاد داشته باشید که جنگیدن با هیجان هایتان یا سرکوب آنها، به شدت آنها می افزاید.

پذیرش افکار و هیجان هایتان به معنای تسلیم نیست؛ یعنی قدرت دیدن و در آغوش گرفتن آنچه هست، تا بتوانیم هوشمندانه عمل کنیم.

در دل شرایط سخت، اگر خود را به رسمیت بشناسیم—با همه ترس‌ها و احساساتمان—قدم اول مراقبت روانی را برداشته‌ایم.

یادمان باشد:

ما مجاز به ترسیدن هستیم.

ما مجاز به گریه کردن هستیم.
و همین احساسات، بخشی از انسان‌بودن ما در دل بحران‌ هستند.

تا چه اندازه می توان به بهبود علامتی و عملکردی اختلال شخصیت مرزی (BPD) امیدوار بود؟

مطالعات طولی در مورد سیر اختلال شخصیت مرزی (BPD) نشان می‌دهند که با درمان مناسب، بسیاری از افراد مبتلا می‌توانند بهبودی قابل‌توجهی در علائم خود تجربه کنند. در ادامه، به بررسی دقیق‌تر این یافته‌های کلیدی می‌پردازیم:

گردآورنده: دکتر پیمان دوستی

نرخ بهبودی علامتی و کامل

مطالعه‌ای ۱۰ ساله به سرپرستی زانارینی و همکاران (۲۰۱۰) نشان داد که بسیاری از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) می‌توانند بهبودی علامتی/ نشانه‌ای و حتی بهبودی کامل را تجربه کنند. در این مطالعه:

  • ۹۳٪ از شرکت‌کنندگان بهبودی علامتی/ نشانه‌ای (remission) به مدت حداقل دو سال داشتند.
  • ۸۶٪ بهبودی علامتی/ نشانه‌ای به مدت حداقل چهار سال داشتند.
  • ۵۰٪ از شرکت‌کنندگان به بهبودی کامل (هم علامتی/ نشانه‌ای و هم عملکردی) رسیدند؛ یعنی علاوه بر بهبود علائم، عملکرد شغلی و اجتماعی آن‌ها نیز به سطح قابل قبولی رسید.
  • با این حال، ۳۴٪ از این افراد طی دوره پیگیری مجدداً علائم اختلال شخصیت مرزی (BPD) را تجربه کردند.

پایداری بهبودی و احتمال عود

در پیگیری ۱۶ ساله‌ای که توسط همان گروه در پژوهش دیگری انجام شد، مشخص شد که اگرچه بسیاری از افراد به بهبودی علامتی می‌رسند، اما حفظ این بهبودی در بلندمدت چالش‌برانگیز است.

تفکیک بهبودی علامتی و بهبودی عملکردی

این مطالعات تأکید دارند که بین بهبودی علامتی/ نشانه‌ای و بهبودی عملکردی باید تمایز قائل شد. برخی از افراد اگرچه علائم‌شان کاهش می‌یابد، اما همچنان در عملکرد اجتماعی، روابط بین‌فردی، یا اشتغال دچار مشکل باقی می‌مانند. به همین دلیل، تمرکز صرف بر کاهش علائم بدون توجه به ارتقاء کیفیت زندگی و کارکردهای اجتماعی، تصویر کاملی از بهبود ارائه نمی‌دهد.

نقش درمان‌های ساختاریافته

اگرچه این مطالعات مستقیماً بر اثربخشی مداخلات خاص تمرکز نداشتند، اما یافته‌های آن‌ها با پژوهش‌هایی همسو هستند که نشان می‌دهند درمان‌های ساختاریافته مانند ACT (درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد)، DBT (رفتار درمانی دیالکتیکی) و CFT (درمان متمرکز بر شفقت)، ST (طرحواره درمانی) و مداخلات مبتنی بر مایندفولنس/ ذهن آگاهی، می‌توانند روند بهبودی را تسریع کرده و احتمال عود را کاهش دهند.

نتیجه‌گیری

مطالعات طولی نشان می‌دهند که سیر اختلال شخصیت مرزی برخلاف باورهای قدیمی الزاماً مزمن و بدون بهبود نیست. اکثر افراد می‌توانند بهبودی علامتی را تجربه کنند و درصد قابل توجهی نیز به سطحی از بهبودی کامل (علامتی/ عملکردی) می‌رسند. با این حال، تداوم مراقبت و مداخلات درمانی با تمرکز بر کیفیت زندگی، کلید جلوگیری از عود علائم است.

آیا اختلال شخصیت مرزی (BPD) می‌تواند یک اختلال مبتنی بر تروما باشد؟

نگاهی نو به جایگاه تشخیصی اختلال شخصیت مرزی (BPD) در روان‌پزشکی معاصر

اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder یا BPD) یکی از پیچیده‌ترین و در عین حال بحث‌برانگیزترین تشخیص‌ها در روان‌پزشکی مدرن است. با توجه به هم‌پوشانی زیاد علائم آن با اختلالات مرتبط با تروما مانند اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و اختلال استرس پس از سانحه پیچیده (CPTSD)، برخی از متخصصان پیشنهاد می‌کنند که BPD نه به‌عنوان یک «اختلال شخصیت»، بلکه به‌عنوان واکنشی پیچیده به آسیب‌های مزمن هیجانی و بین‌فردی در دوران رشد طبقه‌بندی شود.

این پیشنهاد بحث‌های عمیقی را در میان پژوهشگران و درمانگران برانگیخته است. در این مقاله، به بررسی دیدگاه‌های موافق و مخالف این رویکرد، یافته‌های پژوهشی اخیر، و تأملی بر پیامدهای بالینی این طبقه‌بندی جدید می‌پردازیم.

هم‌پوشانی بالینی میان اختلال شخصیت مرزی (BPD) و اختلالات تروما (مرتبط با آسیب)

تجربه‌های آسیب‌زا در دوران کودکی (مانند غفلت عاطفی، روابط ناایمن با والدین، سوء‌استفاده جسمی و یا جنسی) به‌عنوان یکی از عوامل مهم در شکل‌گیری BPD مطرح هستند. برخی منابع تخمین می‌زنند که بین ۳۰ تا ۸۰ درصد افراد مبتلا به BPD سابقه مستقیم تروما دارند (Scientific American, 2023).

از منظر بالینی نیز، شباهت‌های قابل‌توجهی میان BPD و اختلال استرس پس از سانحه پیچیده (CPTSD) وجود دارد. هر دو اختلال با مواردی مانند نوسانات خلقی، اختلال در تنظیم هیجانی، مشکلات در روابط نزدیک، و تجربه مزمن احساس بی‌ارزشی همراه هستند (Karatzias et al., 2017). با این حال، CPTSD بیشتر با بی‌حسی هیجانی، اجتناب از تحریکات مرتبط با تروما، و اختلال در خودپنداره مزمن همراه است، در حالی که BPD بیشتر با رفتارهای تکانشی، ترس از رهاشدگی، و احساس پوچی برجسته می‌شود.

دیدگاه موافق: بازتعریف BPD به‌عنوان اختلالی مبتنی بر تروما

برخی از متخصصان حوزه سلامت روان مانند دکتر کارن ویلیامز، معتقدند طبقه‌بندی BPD به‌عنوان نوعی اختلال تروما می‌تواند به کاهش انگ اجتماعی آن کمک کند. از دیدگاه آن‌ها، برچسب “اختلال شخصیت” نه تنها بار منفی زیادی دارد، بلکه به‌نوعی افراد را ذاتاً معیوب یا ناتوان در نظر می‌گیرد (The Guardian, 2024). در مقابل، طبقه‌بندی بر مبنای تروما، آسیب‌دیدگی روانی را در زمینه تاریخی، بین‌فردی و محیطی درک می‌کند.

این رویکرد همچنین می‌تواند راه را برای استفاده از مدل‌های درمانی مبتنی بر دلبستگی، شفقت (CFT)، و درمان‌های تروما-محور مانند EMDR، درمان متمرکز بر دلبستگی (ABFT)، و یا CPTSD-informed therapies هموارتر کند.

دیدگاه مخالف: دفاع از تمایز BPD از اختلالات تروما

در سوی دیگر ماجرا، روان‌پزشکانی مانند پروفسور اندرو چانن هشدار می‌دهند که بازتعریف BPD به‌عنوان اختلال تروما، ممکن است باعث نادیده گرفتن جنبه‌های متمایز این اختلال شود. به گفته آن‌ها، همه افراد مبتلا به BPD الزاماً سابقه تروما ندارند، و این اشتراک صرف می‌تواند باعث تداخل در تشخیص و درمان مؤثر شود (The Guardian, 2024).

همچنین، از نظر برخی منتقدان، تغییر نام یا طبقه‌بندی، بدون تغییر اساسی در نحوه مداخله و آموزش بالینی، ممکن است صرفاً تغییری سطحی باشد. تمرکز آن‌ها بر درمان‌های ساختاریافته و مؤثری مانند درمان دیالکتیکی رفتاری (DBT)، طرحواره درمانی (ST)، درمان پذیرش و تعهد (ACT)، درمان متمرکز بر شفقت (CFT) و به طور کلی درمان‌های مبتنی بر مایندفولنس (ذهن‌آگاهی) و تنظیم هیجان باقی می‌ماند.

شواهد پژوهشی: متمایز یا هم‌پوشان؟

پژوهش‌ها در سال‌های اخیر به‌طور فزاینده‌ای سعی کرده‌اند تمایز یا همپوشانی BPD و CPTSD را به‌صورت آماری و تجربی بررسی کنند. در مطالعه‌ای توسط Knefel و همکاران (۲۰۲۲)، مدل ساختاری سه‌عاملی (که شامل BPD، PTSD، و CPTSD بود) بهترین برازش را با داده‌ها نشان داد؛ این یافته از تمایز مفهومی میان این اختلالات حمایت می‌کند.

همچنین در پژوهشی دیگر مشخص شد که اگرچه CPTSD و BPD می‌توانند هم‌زمان وجود داشته باشند، اما الگوهای نشانه‌ای متفاوتی دارند، به‌ویژه در حوزه‌هایی مانند تکانشگری، ناامنی در دلبستگی، و هویت ناپایدار (Zanarini et al., 2021).

جمع‌بندی: نیاز به دیدگاهی تلفیقی

در مجموع، به نظر می‌رسد که BPD و اختلالات ناشی از تروما، نه یکسان، بلکه هم‌پوشان و مرتبط هستند. اگرچه رویکرد مبتنی بر تروما می‌تواند به کاهش انگ و بهبود همدلی با افراد کمک کند، اما نباید منجر به نادیده‌گرفتن ویژگی‌های خاص اختلال شخصیت مرزی شود.

رویکردی تلفیقی که هم ریشه‌های تروما و هم الگوهای شخصیتی را در نظر بگیرد—مانند ترکیب درمان‌های مبتنی بر پذیرش، دلبستگی، طرحواره‌درمانی و ذهن‌آگاهی—می‌تواند نقطه تعادل مؤثری برای تشخیص و مداخله بالینی باشد.

هوش مصنوعی رقیب روان درمانی یا ابزاری کمک کننده؟

آینده روان درمانی با وجود هوش مصنوعی چگونه است؟


عصر دیجیتال چالش‌های جدیدی را برای روان‌درمانی ایجاد می‌کند. بیش از چهار میلیارد نفر در سراسر جهان از اینترنت استفاده می‌کنند و اکثر آنها با رسانه‌های اجتماعی درگیر هستند.

نویسندگان:

دکتر پیمان دوستی

دکتر نرگس حسینی نیا

عصر دیجیتال و تغییرات در نحوه ارتباطات انسانی، تأثیرات عمیقی بر روابط بین‌فردی دارد که نیازمند بررسی در روان‌درمانی است.​

سوارتز و همکاران (۲۰۲۰) پژوهشی در این خصوص انجام دادند و بیان کردند، تغییرات عصر دیجیتال می‌توانند منجر به افزایش تنهایی، اضطراب و افسردگی شوند.​ آنها عنوان کردند می توان از تکنولوژی استفاده کرد تا روان درمانی بین فردی در محیط‌های دیجیتال نیز، به‌ویژه در زمینه‌هایی مانند درمان از راه دور (teletherapy) و استفاده از فناوری‌های نوین در فرآیند درمان، به کار گرفته شود.

بیتی (۲۰۲۴) نیز در خصوص روان درمانی در عصر دیجیتال چنین می گوید: روان درمانی در دنیای دیجیتال، از چندین جهت به ویژه افزایش دسترسی به روان درمانی، کمک کننده بوده است. برای مثال، در این زمینه می توان به رفع موانع جغرافیایی و تداوم مراقبت اشاره کرد.

فناوری‌های نوین، از جمله رسانه‌های اجتماعی و هوش مصنوعی، فرصت‌ها و چالش‌های جدیدی را برای روان‌درمانی ایجاد کرده‌اند  .در کلاس های درس در دانشگاه، دانشجویان سوالاتی این چنینی را می پرسند:

  • آیا ارائه مشاوره از طریق رسانه‌های اجتماعی اخلاقی است؟
  • آیا هوش مصنوعی می‌تواند جایگزین روان‌درمانگران شود؟

شاید بتوان روان درمانی ها را به دو طبقه عمده دسته بندی کرد:

۱) روان درمانی های مبتنی بر یک پروتکل دقیق و ساختار یافته

که در آنها برنامه‌های درمانی مشخصی تدوین می‌گردد. این روش به‌دلیل ساختار مشخص و تمرکز بر راه‌حل‌ها، برای برخی مراجعان مفید است.​

۲) روان درمانی های متمرکز بر مراجع:

این رویکرد بر خودشناسی و رشد فردی تأکید دارد. درمانگر نقش تسهیل‌گر را ایفا می‌کند و با طرح سؤالاتی، مراجع را به کاوش در احساسات و افکار خود ترغیب می‌کند. این فرآیند مشارکتی، به مراجعان کمک می‌کند تا راه‌حل‌های درونی خود را کشف کنند.​

سوال هایی که مطرح می شود این است:

آیا برای یک برنامه طولانی مدت روان درمانی، می توان هوش مصنوعی و استفاده از پروتکل های آماده را جایگزین روان درمانی های مبتنی بر پروتکل دقیق و ساختار یافته کرد؟

آیا مراجعین، به چیزی بیشتر از اجرای پروتکل نیاز دارند؟

آیا رابطه ی انسانی ایجاد شده بین درمانگر و مراجع، می تواند چیزهای بیشتری نسبت به اجرای صرفا پروتکل به مراجعین بدهد؟

استفاده از فناوری می‌تواند دسترسی به خدمات روان‌درمانی را افزایش دهد، اما سؤالات اخلاقی مهمی را نیز مطرح می‌کند:

  • آیا هوش مصنوعی می‌تواند پیچیدگی‌های احساسات انسانی را درک کند؟
  • آیا استفاده از الگوریتم های موجود در هوش مصنوعی، برای ارائه حمایت درمانی در شرایط حساس، اخلاقی است؟
  • چگونه می‌توان تعادل بین مزایای استفاده از هوش مصنوعی و نیاز به روابط انسانی در روان‌درمانی را برقرار کرد؟

در سال‌های اخیر، هوش مصنوعی (AI) با سرعت چشمگیری وارد عرصه سلامت روان شده است؛ از چت‌بات‌هایی که نقش شنونده‌ی همدل را بازی می‌کنند تا الگوریتم‌هایی که علائم افسردگی و اضطراب را شناسایی می‌کنند.

اما آیا هوش مصنوعی می‌تواند جایگزینی واقعی برای روان‌درمانگر انسانی باشد؟ در حالی‌که فناوری وعده‌ی دسترسی سریع، ارزان و بی‌وقفه به «حمایت روانی» می‌دهد، باید خطرات و محدودیت‌های این جایگزینی را با دقت بررسی کرد.

نخستین محدودیت بنیادین AI در روان‌درمانی، فقدان درک هیجانی واقعی است. هوش مصنوعی می‌تواند واژگان همدلانه را تقلید کند، اما نه تجربه‌ی درونی هیجانات انسانی را دارد و نه «حضور انسانی» را بازتولید می‌کند.

رابطه‌ی درمانی، که قلب تپنده‌ی روان‌درمانی است، فراتر از تبادل کلمات است؛ این رابطه نوعی تجربه‌ی بین‌فردی است که بر بستر اعتماد، همدلی، سکوت‌های معنا‌دار، و دگرگونی تدریجی شکل می‌گیرد – چیزی که الگوریتم‌ها هنوز حتی به سطح ابتدایی آن هم نزدیک نشده‌اند.

خطر دیگر، ساده‌سازی یا کلیشه‌سازی تجربه‌ی انسانی توسط الگوریتم‌هاست. بسیاری از چت‌بات‌های درمانی بر اساس مدل‌های شناختی-رفتاری طراحی شده‌اند و به سرعت سعی می‌کنند مشکل را تشخیص دهند و راه‌حل ارائه دهند. این روند ممکن است برای برخی نشانه‌ها سودمند باشد، اما در مواردی مانند اختلالات شخصیت، تروماهای پیچیده یا بحران هویت، این رویکرد می‌تواند حتی آسیب‌زا باشد، چرا که انسان را به مجموعه‌ای از علائم یا الگوهای رفتاری فرو می‌کاهد.

از منظر اخلاقی نیز، اعتماد به هوش مصنوعی برای مداخلات درمانی جدی، چالش‌برانگیز است. چه کسی مسئول خطای تشخیصی یا توصیه‌ی نادرست AI است؟ چگونه می‌توان حریم خصوصی، رضایت آگاهانه و امنیت اطلاعات را در پلتفرم‌های درمانی مبتنی بر AI تضمین کرد؟

در نهایت، روان‌درمانی فقط گفت‌وگو نیست؛ فضا ساختن است، برای بودن، برای کاوش، برای رنج کشیدن و رشد کردن در حضور دیگری که می‌بیند، می‌شنود و می‌فهمد.

ربات‌ها شاید بتوانند گوش دهند، اما هنوز نمی‌توانند بفهمند. و در روان‌درمانی، فهمیدن چیزی فراتر از تحلیل زبان است؛ نوعی دیدن انسان است، با تمام پیچیدگی‌ها، دردها و امیدهایش.

با گسترش روزافزون فناوری‌های دیجیتال در حوزه سلامت روان، از پلتفرم‌های درمان آنلاین گرفته تا هوش مصنوعی و ربات‌های گفت‌وگومحور، این سؤال اساسی مطرح می‌شود: در جهانی که دستگاه‌ها می‌توانند بشنوند، تحلیل کنند و پاسخ دهند، روان‌شناس انسانی چه نقشی دارد؟ آیا جایگاه او تضعیف می‌شود یا معنای تازه‌ای می‌یابد؟

واقعیت این است که فناوری می‌تواند در روان‌درمانی نقش مکمل ایفا کند، اما نمی‌تواند جایگزین روان‌شناس شود. آنچه درمانگر انسانی به اتاق درمان می‌آورد، چیزی فراتر از اطلاعات و مداخلات تکنیکی است؛ او خود «ابزار درمان» است. حضور درمانگر، با تمام ویژگی‌های انسانی‌اش—از لحن صدا تا حالت چهره، از مکث‌های معنادار تا واکنش‌های هیجانی—بخشی از فرآیند درمان است، نه صرفاً واسطه‌ای برای اجرای تکنیک.

پژوهش ها نشان می دهند، صرف‌نظر از رویکرد درمانی و پروتکل مورد استفاده در جلسات روان درمانی، قسمت مهمی از فرایند تغییر، مرتبط با رویکرد یا پروتکل درمانی نیست، بلکه این ارتباط انسانی بین درمانگر و مراجع است که اساس روان‌درمانی مؤثر را ایجاد می کند. اعتماد و رابطه‌ای که در این فرآیند شکل می‌گیرد، زمینه‌ساز تغییرات معنادار در زندگی مراجعان است.​

درمانگر در عصر دیجیتال، تنها منتقل‌کننده دانش نیست؛ او خالق «فضا»ست—فضایی برای درک شدن، دیده شدن، و ارتباط واقعی. او کسی است که تجربه‌ی مراجع را نه صرفاً با تفسیر، بلکه با هم‌احساسی و پذیرش لمس می‌کند. این نوع از تماس انسانی، که اغلب در سکوت‌ها، اشک‌ها و نگاه‌ها متجلی می‌شود، چیزی نیست که هوش مصنوعی بتواند تقلید کند.

همچنین در این عصر پرشتاب، درمانگر نقشی مهم در مقابله با «ازخودبیگانگی دیجیتال» ایفا می‌کند. بسیاری از افراد، با وجود ارتباطات آنلاین گسترده، از تنهایی عمیق رنج می‌برند. روان‌شناس با احیای رابطه‌ی انسانی، به بازسازی پیوندهای اصیل درونی و بیرونی مراجعان کمک می‌کند—پیوندهایی که الگوریتم‌ها توان بازسازی آن را ندارند.

در نتیجه، اگرچه ابزارهای دیجیتال می‌توانند روان‌درمانی را تسهیل، تسریع و گسترش دهند، اما درمان بدون انسان، صرفاً مکالمه‌ای خالی است.  روان‌شناس در عصر دیجیتال نه‌تنها ضروری است، بلکه به دلیل انسانی بودنش، پررنگ‌تر و ارزشمندتر می‌شود. در جهانی که همه چیز در حال اتوماتیک شدن است، انسان بودنِ درمانگر، درمان است.

ورود هوش مصنوعی به حوزه روان‌درمانی، برای بسیاری از روان‌شناسان با اضطراب، پرسش و حتی ترس همراه بوده است. آیا AI جای ما را می‌گیرد؟ آیا درمان انسانی به حاشیه رانده می‌شود؟ اما شاید به جای مقاومت صرف، زمان آن رسیده باشد که با نگاهی واقع‌بینانه و خلاق، هوش مصنوعی را نه رقیب، بلکه ابزاری کمکی برای غنی‌تر کردن تجربه درمانی بدانیم.

در این مسیر، چند توصیه برای روان‌شناسان قابل توجه است:

۱. یادگیری و آگاهی، پیش‌نیاز توانمندسازی است

روان‌شناس امروز نیاز دارد که با مفاهیم پایه‌ای هوش مصنوعی، پلتفرم‌های درمانی دیجیتال، و شیوه عملکرد الگوریتم‌ها آشنا باشد. این آگاهی نه برای «تکنولوژی‌دوست شدن»، بلکه برای تحلیل انتقادی، استفاده هدفمند و حفظ جایگاه حرفه‌ای ضروری است.

۲.  AI را به خدمت بگیرید، نه بالعکس

ابزارهای هوش مصنوعی می‌توانند به روان‌شناسان در تحلیل داده‌ها، پیگیری پیشرفت مراجع، ارائه تمرینات خانگی و حتی طراحی مداخلات ساختاریافته کمک کنند. اما تصمیم‌گیری نهایی، تشخیص بالینی، و مدیریت رابطه‌ی درمانی باید همچنان توسط درمانگر انسانی انجام گیرد.

۳. مرز اخلاقی را پررنگ نگه دارید

در استفاده از AI، روان‌شناس باید به اصولی چون حفظ حریم خصوصی، رضایت آگاهانه، عدم آسیب‌رسانی و شفافیت پایبند باشد. نباید اجازه داد فناوری باعث ساده‌سازی بیش از حد تجربه‌های انسانی یا نادیده‌گرفتن بافت فرهنگی-اجتماعی شود.

۴. بر قدرت رابطه انسانی تأکید کنید

حتی بهترین الگوریتم‌ها، توان ایجاد رابطه‌ای مبتنی بر اعتماد، شفقت و پذیرش بی‌قیدوشرط را ندارند. روان‌شناس می‌تواند در فضای دیجیتال هم، آن حضور انسانی را حفظ کند؛ با صمیمیت، همدلی و توجه واقعی.

۵. همکار باشید، نه قربانی تغییر

با مشارکت در طراحی، ارزیابی و نقد سیستم‌های AI، روان‌شناسان می‌توانند نقش فعالی در جهت‌دهی به آینده روان‌درمانی ایفا کنند. آینده روان‌درمانی، نه تکنولوژیک صرف، بلکه ترکیبی از «فناوری هوشمند» و «حضور انسانی آگاه» خواهد بود.

عصر دیجیتال، با تمام پیچیدگی‌ها و امکاناتش، روان‌شناسی را بر سر یک دوراهی قرار داده است: یا در برابر تغییر مقاومت کنیم و به‌تدریج از جریان تحول کنار گذاشته شویم، یا هوشیارانه و اخلاق‌مدار، این موج را به فرصتی برای بازتعریف نقش خود تبدیل کنیم.

هوش مصنوعی، هرچند قدرتمند و شگفت‌انگیز، همچنان فاقد جوهره‌ی انسانی است:

 تجربه‌ی زیسته، درد مشترک، نگاه همدلانه، و سکوتی که معنا دارد. اما این به معنای طرد کامل آن نیست. ما می‌توانیم AI را در جایگاهی که شایسته‌اش است به خدمت بگیریم: به‌عنوان دستیار دقیق، نه درمانگر جایگزین؛ به‌عنوان ابزار تسهیل‌گر، نه صدای اصلی در درمان.

در نهایت، آینده‌ی روان‌درمانی نه با تصمیم دولت‌ها یا شرکت‌های فناوری، بلکه با کنش حرفه‌ای و آگاهانه‌ی روان‌شناسان شکل می‌گیرد. ما تصمیم می‌گیریم که چگونه با فناوری مواجه شویم: از موضع ضعف و واهمه، یا با جسارت و خلاقیت. می‌توانیم فضایی خلق کنیم که در آن انسان و ماشین در کنار هم کار کنند، اما فهم، معنا، رابطه و تحول، همچنان در دستان انسان باقی بماند.

آینده‌ای که پیش روی ماست، نوشته نشده؛ آینده‌ای است که خودمان انتخاب می‌کنیم.